۲ / ۴
مشورت كردن پيامبر صلى اللّه عليه و آله در جنگ احزاب
۴۴۲۱.تفسير القمّىـ در باره ماجراى جنگ احزاب و حفر خندق ـ :پيامبر صلى اللّه عليه و آله از يارانش ـ كه هفتصد مرد بودند ـ ، نظر خواست . سلمان فارسى گفت : اى پيامبر خدا ! در جنگ ، اندك، ياراى مقاومت در برابر فراوان را ندارد . پيامبر صلى اللّه عليه و آله فرمود : «پس چه كنيم ؟» . گفت : خندقى حفر مىكنيم تا ميان ما و آنها مانعى باشد و تو را در جنگ با آنها ، حفظ كند . براى آنان ممكن نيست كه از هر سو بر ما وارد شوند. ما عجمها در شهرهاى فارس ، هنگامى كه با هجوم دشمنمان رو به رو مىشديم ، خندقهايى حفر مىكرديم و جنگ در جاهايى معيّن در مىگرفت .
جبرئيل بر پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله فرود آمد و گفت : سلمان ، نظر درستى داده است .۱
۴۴۲۲.الإرشادـ در يادكرد از جنگ احزاب ـ :هنگامى كه پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله گرد هم آمدن دستههاى گوناگون و تصميم جدّى ايشان را براى جنگ با خود شنيد ، از يارانش نظر خواست . اتّفاق كردند كه در مدينه بمانند و اگر مشركان به آن جا آمدند ، در [كوچهها و] شكاف كوهها با آنها بجنگند و سلمان فارسى هم حفر خندق را به پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله پيشنهاد داد . پيامبر صلى اللّه عليه و آله به حفر آن فرمان داد و خود در آن به كار پرداخت و مسلمانان نيز در آن به كار پرداختند . گروهها و احزاب [مشركان] رو به پيامبر صلى اللّه عليه و آله نهادند و مسلمانان ، بيمناك شدند و از فراوانى و اجتماعشان ، به هراس افتادند . مشركان در ناحيهاى از خندق فرود آمدند و بيست و چند روز در جاى خود ماندند و ميانشان جنگى جز تيراندازى و محاصره نبود .
هنگامى كه پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله سستدلى بيشتر مسلمانان را از محاصره آنان ، و سستى در جنگ با ايشان را ديد ، در پى عيينة بن حصن و حارث بن عوف ، دوزمامدار غطفان ، فرستاد و آن دو را به صلح و دست كشيدن از او ، و عقب كشيدن از جنگ و بازگشت به نزد قوم و قبيله خود فرا خواند ، در عوض اين كه يك سومِ محصول مدينه را به آنها بدهد ، و در اين باره با سعد بن معاذ و سعد بن عباده مشورت كرد . آن دو گفتند : اى پيامبر خدا ! اگر اين امر بر ما واجب و عمل به آن لازم است و از جانب خداوند به تو امر شده و در باره آن ، وحى بر تو فرود آمده است ، هر چه مىخواهى ، بكن و اگر آن را براى ما [و آسودگىمان ]مىكنى ، ما در باره آن نظر داريم .
پيامبر صلى اللّه عليه و آله فرمود : «در باره آن ، وحيى به من نرسيده است ؛ امّا ديدم عرب بر ضدّ شما يكپارچه شده و از هر سو به شما حمله كردهاند . خواستم با اين كار ، بخشى از شوكت آنها را بشكنم .
سعد بن معاذ گفت : ما و اين قوم ، هر دو مشرك و بتپرست بوديم و خداوند را نمىپرستيديم و او را نمىشناختيم ؛ ولى از محصولمان چيزى به آنها نمىخورانديم مگر با فروختن يا مهمانى دادن ، و اكنون كه خداوند ، ما را با اسلام گرامى داشته و به آن ، هدايتمان نموده و با تو عزيزمان كرده است ، از اموالمان به آنها عطا كنيم ؟! ما نيازى به اين نداريم . به خدا سوگند ، جز شمشير به آنها نمىدهيم تا آن گاه كه خداوند ، ميان ما و آنان حكم كند .
پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله فرمود : «اكنون آنچه را نزد شما بود ، فهميدم . بر آنچه هستيد ، باشيد كه خداوند متعال ، پيامبرش را وا نمىنهد و و او را تسليم [دشمنانش ]نمىكند تا آن كه وعدههايش را به او عملى كند» . آن گاه پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله ميان مسلمانان ايستاد تا آنها را به جهاد با دشمن فرا خواند و شجاعشان كند و يارى خداوند را به آنها وعده دهد .