۴۴۱۹.الطبقات الكبرىـ به نقل از يحيى بن سعيد ـ :پيامبر صلى اللّه عليه و آله در جنگ بدر نظر خواست و حباب بن منذر برخاست و گفت : ما اهل جنگيم . نظر من ، آن است كه همه چاههاى آب را جز يك چاه ، كور كنيم و در كنار همان با آنها رو به رو شويم .
و پيامبر صلى اللّه عليه و آله در واقعه [يهوديان] قريظه و نضير نيز از آنها نظر خواست و حباب بن منذر برخاست و گفت : نظر من ، اين است كه ميان كاخها [و قلعههايشان ]فرود آييم و خبر [و ارتباط ]آنها را با يكديگر قطع كنيم . و پيامبر صلى اللّه عليه و آله هم ، سخن او را گرفت [و عملى كرد] .
۲ / ۳
مشورت كردن پيامبر صلى اللّه عليه و آله در جنگ اُحُد
۴۴۲۰.تاريخ الطبرىـ در باره مشورت پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله با يارانش كه در جنگ اُحُد از مدينه بيرون بروند يا در مدينه بمانند ـ :پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله به مسلمانان فرمود : « ... اگر نظرتان ماندن در مدينه است و اين كه آنها را وا نهيد تا هر جا كه مىخواهند ، فرود آيند ، پس اگر بمانند ، به بدترين وجه خواهند ماند و اگر بر ما وارد شوند ، با آنها در همان جا [كه وارد مىشوند ، ]مىجنگيم ...» و نظر عبد اللّه بن اُبَى ، ابن سلول ، نيز همان نظر پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله بود و در اين باره همان رأى پيامبر صلى اللّه عليه و آله را داشت كه به سوى مشركان بيرون نروند ، و پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله خوش نداشت از مدينه بيرون برود؛ ولى مردى از مسلمانان ـ از آنان كه خداوند ، آنها را در جنگ اُحُد به شهادت گرامى داشت ـ و نيز ديگران ، از كسانى كه حضور در جنگ بدر را از دست داده بودند ، گفتند : اى پيامبر خدا ! ما را به سوى دشمنانمان بيرون ببر ، تا نبينند كه ما از آنها ترسيده و ناتوان شدهايم .
عبد اللّه بن اُبَى ، ابن سلول ، گفت : اى پيامبر خدا ! در مدينه بمان و به سوى آنها بيرون نرو . به خدا سوگند ، ما تا كنون از مدينه به سوى دشمنانمان بيرون نرفتهايم ، مگر آن كه بر ما چيره شده و دست يافتهاند و آنها در مدينه بر ما وارد نشدهاند، جز آن كه ما بر آنها دست يافتهايم . پس آنها را ـ اى پيامبر خدا ـ به حال خود بگذار كه اگر [بيرون] بمانند ، در بدترين جا ماندهاند ، و اگر به درون بيايند ، مردان ، رو در رو با آنها مىجنگند و زنان و كودكان هم با سنگ از بالا به جانشان مىافتند و اگر باز گردند ، ناكام و همان گونه كه آمدهاند ، باز مىگردند .
و مردمى كه دوست داشتند با دشمن رو به رو شوند ، به پيامبر صلى اللّه عليه و آله چسبيدند تا آن كه پيامبر صلى اللّه عليه و آله به درون [خانه ]رفت و زرهش را پوشيد و آن روز ، جمعه پس از تمام شدن نماز بود . در آن روز ، مردى از انصار به نام مالك بن عمرو ، از قبيله بنى نجّار ، در گذشته بود و پيامبر صلى اللّه عليه و آله بر او نماز گزارد و سپس به سوى دشمن بيرون آمد و مردم ، پشيمان شده بودند و گفتند : پيامبر خدا را وادار [به بيرون آمدن] كرديم و اين حق را نداشتيم ـ !
هنگامى كه پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله به سوى آنها بيرون آمد ، گفتند : اى پيامبر خدا ! تو را مجبور كرديم و اين حق را نداشتيم . اگر مىخواهى ، در مدينه بمان . خدا بر تو درود فرستد ! پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله فرمود : «سزامندِ پيامبر نيست كه چون زرهش را پوشيد ، آن را در بياورد تا آن كه بجنگد» و پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله با هزار تن از يارانش بيرون آمد .