۴۴۱۶.تفسير القمّىـ در باره جنگ بدر ـ :پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله با سيصد و سيزده مرد بيرون آمد و چون به نزديكى بدر و به فاصله يك شب راه تا آن رسيد ، بشير بن ابى رعبا و مَجد بن عمرو را روانه كرد تا خبر قافله[ى قريش ]را جستجو كنند . آنها به چاههاى بدر رسيدند و شترانشان را خواباندند ... و ابو سفيان به جايگاه خوابيدن شتران آنها رسيد و پشكلهاى شتران را با دستش شكافت و در آن ، هسته[ى خرما] يافت . گفت : اينها علفهاى يثرب اند و صاحبانشان ، جاسوسهاى محمّد ! پس به سرعت باز گشت و به قافله فرمان [حركت ]داد و از كرانه دريا حركت كرد و راه اصلى را وا نهاد و به سرعت گذشتند ، و جبرئيل بر پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله فرود آمد و به او خبر داد كه قافله گريخته است و قريش پيش آمده است تا از قافلهاش محافظت كند ، و پيامبر صلى اللّه عليه و آله را به پيكار ، فرمان و به او وعده يارى داد . پيامبر صلى اللّه عليه و آله در كنار آب زرد ، فرود آمده بود و علاقه داشت كه انصار را بيازمايد ؛ زيرا آنها به پيامبر صلى اللّه عليه و آله وعده داده بودند كه او را در خانه يارى دهند . پس پيامبر صلى اللّه عليه و آله به آنها خبر داد كه : «قافله گريخته است و قريش پيش آمده تا از قافلهاش حفاظت كند ، و خداوند به من فرمان پيكار با ايشان را داده است» . ياران پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله از اين خبر ، بىتاب شدند و سخت ترسيدند . پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله فرمود : «نظرتان را به من بدهيد» .
[خليفه] اوّل برخاست و گفت : اى پيامبر خدا ! آن قريش است و سوارانش . از هنگامى كه كفر ورزيده تا كنون ايمان نياورده است و از هنگامى كه عزيز و پيروز گشته ، خوار و ذليل نشده است ، و تو [اى پيامبر ]نيز در لباس و شكل جنگ ، بيرون نيامدهاى . پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله فرمود : «بنشين» و او نشست .
[پيامبر صلى اللّه عليه و آله دوباره ]فرمود : «نظرتان را به من بگوييد» . [خليفه ]دوم برخاست و مانند سخن اوّلى را گفت و پيامبر صلى اللّه عليه و آله فرمود : «بنشين» و او نشست .
آن گاه مقداد برخاست و گفت : اى پيامبر خدا ! ما به تو ايمان آورده و تصديقت كردهايم و گواهى دادهايم كه آنچه را آوردهاى ، حق و از سوى خداوند است . اگر به ما فرمان دهى كه در آتش برافروخته از درخت گز و تيغ مغيلان فرو رويم ، با تو خواهيم آمد ، و ما به تو آنچه را بنى اسرائيل به موسى گفتند كه «تو و خدايت برويد و بجنگيد ، كه ما اين جا نشستهايم»نمىگوييم ؛ بلكه ما مىگوييم : به فرمان خدايت برو كه ما همراه تو مىجنگيم . پس پيامبر صلى اللّه عليه و آله جزاى خير برايش خواست و مقداد نشست .
سپس فرمود : «نظرتان را بگوييد» . سعد بن معاذ [رئيس اوس] برخاست و گفت : پدر و مادرم فدايت باد ! گويى كه تو مقصودت ما هستيم [كه چه نظرى داريم] . فرمود : «آرى» . سعد گفت : گويى در پى كارى آمدهاى و به غير آن ، مأمور شدهاى ! فرمود : «آرى» . سعد گفت : پدر و مادرم فدايت ، اى پيامبر خدا ! ما به تو ايمان آورديم و تو را تصديق كرديم و گواهى داديم كه آنچه را آوردهاى ، حق و از سوى خداوند است . پس ما را به هر چه مىخواهى ، فرمان بده و هر چه مىخواهى ، از اموالمان بگير و هر چه را مىخواهى ، وا بنه ، كه آنچه از آنها بر گيرى ، برايم دوستداشتنىتر از چيزى است كه وا مىنهى . به خدا سوگند ، اگر به ما فرمان دهى كه در اين دريا فرو رويم ، همراه تو فرو مىرويم . پيامبر صلى اللّه عليه و آله براى او نيز جزاى خير خواست .
سپس سعد گفت : پدر و مادرم فدايت باد ، اى پيامبر خدا ! به خدا سوگند ، من اين راه را تا كنون نرفته و آگاهىاى از آن ندارم ، و ما افرادى را در مدينه بر جاى نهادهايم كه ما از آنها براى شما جنگاورتر نيستيم و اگر مىدانستند كه جنگ پيش مىآيد ، در مدينه نمىماندند ؛ امّا ما برايت شتران رهوار را آماده مىكنيم و با دشمنان رو به رو مىشويم و در رويارويى ، پايدارى مىورزيم و خوب مىجنگيم و اميد داريم كه خداوند ، چشمت را [به پيروزى ما] روشن كند . پس اگر چنان شد كه تو دوست مىدارى ، چه خوب ، و اگر غير از آن شد ، بر شترانت مىنشينى و به قوم ما [در مدينه ]ملحق مىشوى .
پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله فرمود : «يا اين كه خداوند ، غير از آن را پيش مىآورد . گويى جايگاه افتادن فلانى را مىبينم و جايگاه آن ديگرى اين جاست و نيز جايگاه از پا در آمدن ابو جهل و عتبة بن ربيعه و شيبة بن ربيعه و منيه و بنيه ، دو فرزند حَجّاج . به درستى كه خداوند به من ، [دستيابى به] يكى از دو طايفه (/ قافله يا سپاه) را وعده داده است و خداوند ، خلف وعده نمىكند» .
پس جبرئيل بر پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله نازل شد و اين آيه را آورد : «همان گونه كه خدايت تو را از خانهات به حق [به سوى بدر] بيرون آورد »تا «هرچند مجرمان را خوش نيايد».