۴۲۳۸.فتح البارىـ به نقل از ابو سالم ، از ابو ذر ـ :پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله به من فرمود : «جُعَيل را چگونه مىبينى ؟» .
گفتم : مانند ديگر مردمِ همتاى خويش ـ يعنى مهاجران ـ است .
فرمود : «فلانى را چگونه مىبينى ؟» .
گفتم : بزرگى از بزرگان مردم است .
فرمود : «جُعَيل ، بهتر از زمينِ پُر از امثال اوست !» .
گفتم : اين فلان ، چنين وضعى [در نظر شما] دارد و شما با او چنان [با سخاوت و احترام ]رفتار مىكنى ؟ !
فرمود : «او رئيس قوم خود است و من از طريق [دلجويىِ] او ، از قومش دلجويى مىكنم» .
۴۲۳۹.صحيح مسلمـ به نقل از ابن عبّاس ـ :مسلمانان به ابو سفيان توجّهى نمىكردند و همنشين او نمىشدند . او به پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله گفت : سه چيز به من عطا كن .
فرمود : «باشد» .
ابو سفيان گفت : نيكوترين و زيباترين دختر عرب را دارم . او را به همسرى تو در مىآورم .
پيامبر صلى اللّه عليه و آله فرمود : «باشد» . ابو سفيان گفت : و معاويه را كاتب پيش رويت قرار بده .
پيامبر صلى اللّه عليه و آله فرمود : «باشد» . ابو سفيان گفت : مرا فرمانده كن تا با كافران بجنگم ، همان گونه كه با مسلمانان جنگيدم .
پيامبر صلى اللّه عليه و آله فرمود : «باشد» .
ابن زميل گفت : اگر ابو سفيان اينها را از پيامبر صلى اللّه عليه و آله نخواسته بود ، به او نمىبخشيد ؛ زيرا از پيامبر صلى اللّه عليه و آله چيزى خواسته نمىشد ، مگر آن كه موافقت مىكرد .
۴۲۴۰.مكارم الأخلاق، ابن ابى دنيا ـ به نقل از محمّد بن اسحاق ـ :پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله به نمايندگان هوازن فرمود : «مالك بن عوف [راهاندازنده جنگ حنين عليه مسلمانان ]چه مىكند ؟» . گفتند : او در طائف ، همراه قبيله [مسلمان نشده] ثقيف است . پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله فرمود : «به مالك خبر دهيد كه اگر مسلمان شود و نزد من بيايد ، خانواده و دارايىاش را به او باز مىگردانم و صد شتر هم به او عطا مىكنم» .
به مالك خبر دادند . از طائف خارج شد و در جعرانه ـ يا مكّه ـ به پيامبر صلى اللّه عليه و آله پيوست و پيامبر صلى اللّه عليه و آله خانواده و دارايىاش را به او باز گرداند و صد شتر هم به او عطا كرد و اسلام آورد و اسلامش نيكو شد . مالك بن عوف گفت :
هيچ كس را نه ديده و نه شنيدهامكه ميان همه مردم ، مانند محمّد باشد
كاملترين عطاها را به هنگام بخشش مىدهدو هر گاه بخواهى ، از فردا خبرت مىدهد
و به گاه فرار جنگجوياناز تيغ شامى و ضرب هر شمشير هندى
همچو شيرى بر سر فرزندانش ايستاده استپنهان ميان غبار ، در كمين .