د ـ قاتلان امام حسين عليه السلام
۴۳۶۳.امام صادق عليه السلام :حسين عليه السلام را مادرش [فاطمه عليها السلام] در آغوش گرفته بود . پيامبر خدا ، او را گرفت و فرمود : «خداوند ، قاتلان تو را لعنت كند! خداوند ، غارت كنندگان تو را لعنت كند! خداوند ، همدستانِ عليه تو را نابود كند! خداوند ، خود ، ميان من و كسانى كه بر ضدّ تو به يارى يكديگر برخاستند ، داورى كند!» .
۴۳۶۴.مثير الاحزان :علماى حديث گفتهاند : چون حسين عليه السلام يك ساله شد، دوازده فرشته به صورتهاى گونهگون بر پيامبر صلى اللّه عليه و آله فرود آمدند . يكى از آنها به صورت فرزندان آدم بود كه به ايشان تسليت مىگفتند و اظهار مىداشتند : به زودى بر سرِ فرزندت حسين پسر فاطمه ، همان خواهد آمد كه توسّط قابيل بر سرِ هابيل آمد و به زودى همانند مزد هابيل هم به او داده خواهد شد و گناهى همانند گناه قابيل ، بر دوش قاتل او بار خواهد شد . هيچ فرشتهاى نمانْد ، مگر آن كه به حضور پيامبر صلى اللّه عليه و آله فرود آمد و به او تسليت گفت و پيامبر صلى اللّه عليه و آله مىگفت : «بار خدايا! آنان را كه تنهايش بگذارند ، تنها گذار و قاتل او را بكش و او را به آنچه خواسته است ، مرسان» .
۴۳۶۵.مثير الأحزانـ به نقل از عبد اللّه بن يحيى ـ :با على عليه السلام به صِفّين درآمديم . چون در برابر نينوا قرار گرفت، بانگ زد : «شكيب، اى ابا عبد اللّه !» .
سپس فرمود : «[روزى] بر پيامبر خدا درآمدم . ديدم كه ديدگانش اشكبار است . گفتم : پدر و مادرم به فدايت ، اى پيامبر خدا! چرا اشك مىريزى؟ كسى شما را ناراحت كرده است ؟
فرمود : "نه ؛ بلكه جبرئيل عليه السلام نزد من بود و مرا خبر داد كه حسين ، در كنار فرات ، كشته مىشود" . گفت : آيا مىخواهى از تربت او به تو ببويانَم؟
گفتم : "آرى" .
او دستش را دراز كرد و مُشتى خاك برداشت و به من داد . پس، اختيار از كف دادم و اشك از چشمانم ريخت . نام آن زمين ، كربلاست"» .
دو سال بعد، پيامبر صلى اللّه عليه و آله رهسپار سفرى شد . در بين راه ، ايستاد و «إنّا للّهِ» گفت و اشك ريخت . علّتش را از ايشان پرسيدند . فرمود : «اين ، جبرئيل است كه مرا از سرزمينى در كنار شطّ فرات خبر مىدهد كه به آن كربلا مىگويند . در آن جا فرزندم حسين به قتل مىرسد» .
گفته شد : چه كسى او را مىكشد؟ فرمود : «مردى كه او را يزيد مىگويند . گويا او (حسين) را و قتلگاهش را و آرامگاهش را در آن سرزمين مىبينم . گويا [اسيران را۱مىبينم كه بر پشت مَركبها سوارند و سر فرزندم حسين را مىبينم كه به يزيد ـ كه لعنت خدا بر او باد ـ هديه مىشود . به خدا سوگند ، هر كس سرِ حسين را ببيند و شاد شود ، خداوند ، ميان دل و زبان او ناسازگارى مىافكند (به نفاق ، دچار مىشود) و خداوند با عذابى دردناك ، عذابش مىكند .
پس، [پيامبر صلى اللّه عليه و آله غمزده و اندوهناك و افسرده و دلگير ، از سفر بازگشت و بر منبر رفت و خطبه خواند و اندرز داد و حسن و حسين عليها السلام در كنار او بودند . چون خطبهاش را به پايان بُرد ، دست راستش را بر سرِ حسن عليه السلام و دستِ چپش را بر سرِ حسين عليه السلام نهاد و سرش را به سوى آسمان برداشت و گفت : «بار خدايا! محمّد ، بنده تو و فرستاده تو و پيامبرِ توست، و اين دو ، گُلِ سرسبز خاندان من و بهترين ذريّه و ريشه من، و بهترين كسانى هستند كه در ميان امّتم جانشين خود مىكنم . جبرئيل عليه السلام به من خبر داد كه اين فرزندم كشته و بىياور مىشود.
بار خدايا! براى او در كشته شدنش بركت قرار دِه، و او را از سالاران شهيدانْ مقرر فرما . بار خدايا! در قاتل و درهم شكننده او بركت قرار مَده، و او را در آتش خويش بسوزان و در قعر دوزخ ، محشور فرما» .