۴۳۳۳.صحيح البخارىـ به نقل از عبد اللّه بن مسعود ـ :پيامبر صلى اللّه عليه و آله روبه كعبه كرد و چند تن از قريش را نفرين نمود : شيبة بن ربيعه و عتبة بن ربيعه و وليدبن عتبه و ابو جهل بن هشام را . خدا را گواه مىگيرم كه لاشه همه اينها را ديدم كه بر زمين افتاده و آفتاب ، دگرگونشان ساخته است، و آن روز ، يك روزِ داغ بود .
۴۳۳۴.تفسير القمّىـ در ياد كرد از نبرد بدر ـ :پيامبر خدا ، مُشتى ريگ برداشت و آنها را به طرف صورت قريش پرتاب كرد و فرمود: «چهرههايشان بىريخت باد!» . پس، خداوند بادهايى فرستاد كه به صورت قريش مىزدند و باعث شكست آنان شد.
پيامبر خدا گفت : «بار خدايا! فرعون اين امّت، ابو جهل بن هشام، نگريزد» .
پس، هفتاد تن از ايشان به هلاكت رسيدند و هفتاد تن ، اسير شدند . عمرو بن جَموح ، با ابوجهل ، روياروى شد و عمرو ، ضربتى بر ران ابوجهل بن هشام فرود آورد و ابو جهل ، بر دست عمرو ، ضربتى زد كه آن را از بازويش جدا ساخت و به پوستى آويخت . عمرو ، پاى خود را روى دستش نهاد و پَرِشى زد ، به طورى كه پوست ، كَنْده شد . سپس دستش را به دور انداخت .
عبد اللّه بن مسعود گفت : به ابو جهل رسيدم . ديدم در خون خود ، غوطهور است. گفتم : سپاس ، خداوند را كه خوارَت نمود.
سرش را بلند كرد و گفت : خداوند ، در حقيقت، بندهاى را كه پسر مادر عبد اللّه است ، خوار كرده است .۱واى بر تو! دين از كيست؟
گفتم : از آنِ خدا و پيامبر او، و من كُشنده توام .
آن گاه ، پاى خود را بر گردنش نهادم . او گفت : بر بلنداىِ دشوارى قدم نهادهاى ، اى گوسفندچران حقير! چيزى بدتر و سختتر از اين نيست كه امروز ، تو مرا بكُشى . آيا مردى از مطّلبيان يا مردى از همپيمانان نيست كه كشتن مرا بر عهده گيرد؟! من ، كلاهخودى را كه بر سر داشت، درآوردم و او را كشتم و سرش را برداشتم و نزد پيامبر خدا بُردم و گفتم : مژده ، اى پيامبر خدا! اين ، سرِ ابو جهل بن هِشام است. پيامبر صلى اللّه عليه و آله سجده شكر به جا آورد .