103
سیره پیامبر خاتم صلّی الله علیه وآله - جلد هفتم

ح ـ معاوية بن ابى سفيان۱و پدرش

۴۳۱۹.معانى الأخبارـ به نقل از عدى بن ثابت ، از براء بن عازب ـ :ابو سفيان مى‏آمد و معاويه به دنبالش حركت مى‏كرد . پيامبر خدا گفت : «بار خدايا! دنباله‏رو و دنباله‏رو شونده را لعنت كن . بار خدايا! بويژه اُقَيعِس۲را» .
پس براء به پدرش گفت : اُقَيعِس كيست؟
گفت : معاويه .

۴۳۲۰.صحيح مسلمـ به نقل از ابن عبّاس ـ :با كودكان ، سرگرم بازى بودم كه پيامبر خدا آمد . من ، پشت در پنهان شدم . ايشان آمد و با دستش بر ميان دو شانه‏ام ضربه‏اى زد و فرمود : «برو و معاويه را برايم صدا بزن» . من ، رفتم و برگشتم و گفتم : او مشغولِ خوردن است . ايشان ، دوباره به من فرمود : «برو و معاويه را نزد من بخوان» .
من ، رفتم و دوباره آمدم و گفتم : هنوز مى‏خورَد .
پيامبر صلى اللّه عليه و آله فرمود : «خداوند ، شكمش را سير نكند!».

۴۳۲۱.وقعة صفّينـ به نقل از على بن اقمر ـ :ما عدّه‏اى نزد معاويه رفتيم و حاجت‏هايمان را برآورده ساختيم. سپس با خود گفتيم : كاش به مردى بر مى‏خورديم كه از زمان حيات پيامبر خدا بوده و او را ديده باشد. پس نزد عبد اللّه‏ بن عمر رفتيم و گفتيم : اى صحابى پيامبر خدا! از آنچه مشاهده كرده‏اى و ديده‏اى ، براى ما حديث كن .
او گفت : اين (يعنى معاويه) ، مرا احضار كرد و گفت : اگر به من خبر برسد كه تو حديث مى‏گويى ، گردنت را خواهم زد.
من در برابرش زانو زدم و گفتم : دوست دارم تيزترين تيغى كه در سپاه توست ، بر گردن من فرود آيد .
او گفت : به خدا سوگند ، من سرِ آن ندارم كه با تو بجنگم يا تو را بكُشم .
[با اين حال] به خدا سوگند ، هيچ چيز مانع من نمى‏شود كه آنچه را از پيامبر خدا درباره او شنيده‏ام ، براى شما باز گويم . من خود ديدم كه پيامبر خدا ، در پىِ او ـ كه كاتب ايشان بود ـ فرستاد، و فرستاده باز آمد و گفت : او مشغول خوردن غذاست .
پيامبر صلى اللّه عليه و آله فرمود : «خداوند ، شكمش را سير نكند!». پس آيا هرگز او را سير مى‏بينيد؟
روزى نيز پيامبر صلى اللّه عليه و آله از درّه‏اى خارج شد . ابو سفيان را ديد كه سوار است و معاويه و برادرش، يكى مَركبش را از جلو مى‏كشد و ديگرى از پس مى‏رانَد. چون پيامبر خدا آنها را ديد ، گفت : «بار خدايا! جلودار و مَركب ران و سواره را لعنت كن» .
ما گفتيم : تو خود از پيامبر خدا شنيدى؟
گفت : آرى . دو گوشم كَر و دو چشم كور باد ، اگر خلاف گفته باشم .

1.براى شناخت وى ، ر . ك : نهج الدعاء : ج ۲ ص ۵۸۵ .

2.مصغّر «اَقْعَس» ، به معناى سينه گوژ، سينه قوزى ؛ كسى كه سينه‏اش برآمده و پشتش فرو رفته باشد .


سیره پیامبر خاتم صلّی الله علیه وآله - جلد هفتم
102

ح ـ مُعاوِيَةُ بنُ أبي سُفيانَ وأبوهُ

۴۳۱۹.معاني الأخبار عن عدي بن ثابت عن البراء بن عازب :أقبَلَ أبو سُفيانَ ومُعاوِيَةُ يَتبَعُهُ ، فَقالَ رَسولُ اللّهِ صلى اللّه عليه و آله : اللّهُمَّ العَنِ التّابِعَ وَالمَتبوعَ ، اللّهُمَّ عَلَيكَ بِالاُقَيعِسِ .
قالَ ابنُ البَراءِ لِأَبيهِ : مَنِ الاُقَيعِسُ ؟ قالَ : مُعاوِيَةُ .۱

۴۳۲۰.صحيح مسلم عن ابن عبّاس :كُنتُ ألعَبُ مَعَ الصِّبيانِ فَجاءَ رَسولُ اللّهِ صلى اللّه عليه و آله فَتَوارَيتُ خَلفَ بابٍ ، قالَ : فَجاءَ فَحَطَأَني۲حَطأَةً وقالَ : اِذهَب وَادعُ لي مُعاوِيَةَ . قالَ : فَجِئتُ فَقُلتُ : هُوَ يَأكُلُ . قالَ : ثُمَّ قالَ لي: اِذهَب فَادعُ لي مُعاوِيَةَ . قالَ : فَجِئتُ فَقُلتُ : هُوَ يَأكُلُ ، فَقالَ : لا أشبَعَ اللّهُ بَطنَهُ !۳

۴۳۲۱.وقعة صفّين عن عليّ بن الأقمر :وَفَدنا عَلى مُعاوِيَةَ وقَضَينا حَوائِجَنا ، ثُمَّ قُلنا : لَو مَرَرنا بِرَجُلٍ قَد شَهِدَ رَسولَ اللّهِ صلى اللّه عليه و آله وعايَنَهُ ، فَأَتَينا عَبدَ اللّهِ بنَ عُمَرَ فَقُلنا : يا صاحِبَ رَسولِ اللّهِ صلى اللّه عليه و آله ، حَدِّثنا ما شَهِدتَ ورَأَيتَ .
قالَ : إنَّ هذا أرسَلَ إلَيَّ ـ يَعني مُعاوِيَةَ ـ فَقالَ : لَئِن بَلَغَني أنَّكَ تُحَدِّثُ لأََضرِبَنَّ عُنُقَكَ ، فَجَثَوتُ عَلى رُكبَتَيَّ بَينَ يَدَيهِ ، ثُمَّ قُلتُ : وَدِدتُ أنَّ أحَدَّ سَيفٍ في جُندِكَ عَلى عُنُقي . فَقالَ : وَاللّهِ ما كُنتُ لاُِقاتِلَكَ ولا أقتُلَكَ .
وَايمُ اللّهِ ما يَمنَعُني أن اُحَدِّثَكُم ما سَمِعتُ رَسولَ اللّهِ صلى اللّه عليه و آله قالَ فيهِ ؛ رَأَيتُ رَسولَ اللّهِ صلى اللّه عليه و آله أرسَلَ إلَيهِ يَدعوهُ ـ وكانَ يَكتُبُ بَينَ يَدَيهِ ـ فَجاءَ الرَّسولُ فَقالَ : هُوَ يَأكُلُ ، فَقالَ : لا أشبَعَ اللّهُ بَطنَهُ ! فَهَل تَرَونَهُ يَشبَعُ ؟
قالَ : وخَرَجَ مِن فَجٍّ فَنَظَرَ رَسولُ اللّهِ إلى أبي سُفيانَ وهُوَ راكِبٌ ومُعاوِيَةُ ، وأخوهُ ، أحَدُهُما قائِدٌ وَالآخَرُ سائِقٌ ، فَلَمّا نَظَرَ إلَيهِم رَسولُ اللّهِ صلى اللّه عليه و آله قالَ : اللّهُمَّ العَنِ القائِدَ وَالسّائِقَ وَالرّاكِبَ .
قُلنا : أنتَ سَمِعتَ رَسولَ اللّهِ صلى اللّه عليه و آله ؟ قالَ : نَعَم ، وإلاّ فَصَمَّتا اُذُنايَ ، كَما عَمِيَتا عَينايَ .۴

1.معاني الأخبار : ص ۳۴۵ ح ۱ ، وقعة صفّين : ص ۲۱۷ ، شرح الأخبار : ج ۲ ص ۱۴۶ ح ۴۴۶ و ص ۵۲۷ ح ۴۴۶ ، بحار الأنوار : ج ۳۳ ص ۱۶۴ ح ۴۳۱ .

2.حَطَأه : دَفَعه بكفّه . وقيل : لا يكون الحَطْ‏ءُ إلاّ ضربة بالكفّ بين الكتفين (النهاية : ج ۱ ص ۴۰۴ «حطا») .

3.صحيح مسلم: ج۴ ص۲۰۱۰ ح۹۶، اُسد الغابة: ج۵ ص۲۰۲ الرقم۴۹۸۴، مسند الطيالسي: ص۳۵۹ ح۲۷۴۶، دلائل النبوّة للبيهقي : ج ۶ ص ۲۴۲ و ۲۴۳ ، الاستيعاب : ج ۳ ص ۴۷۴ الرّقم ۲۴۶۴ والثلاثة الأخيرة نحوه. در الدرّ المنثور (ج ۸ ص ۱۶۸) به نقل از ابن ابى شيبه ، از شعبى آمده است : «معاويه ، پس از آن كه شكمش گُنده و گوشتالود شد، نشسته خطبه مى‏خواند». در بحارالأنوار (ج ۳۳ ص ۲۱۷) به نقل از الغارات ، از انس بن مالك آمده است : «از پيامبر خدا شنيدم كه مى‏فرمايد : «به زودى ، مردى از امّت من بر مردم مسلّط خواهد شد كه شكمى گُنده و حلقومى گشاده دارد و هر چه مى‏خورَد ، سير نمى‏شود و گناه جنّ و اِنس را بر دوش مى‏كشد و روزى در پىِ حكومت بر مى‏آيد . پس اگر او را ديديد ، شكمش را بِدَريد» . در المناقب خوارزمى (ص ۱۱ ح ۱) آمده است : «ابو عبد الرحمان احمد بن شعيب ، معروف به حافظ نسايى، (م ۳۰۳ ق)، يكى از نويسندگان صحاح و سنن، در اواخر عمرش مصر را ترك كرد و در شهر دمشق ، اقامت گزيد. وى ديد كه بسيارى از مردم آن ديار ، از امام ، منحرف گشته‏اند. از اين رو ، به نشر مناقب و فضايل ايشان پرداخت و سخنرانى‏هاى پياپى ، در فضايل وصى ايراد كرد. زمانى كه از تأليف و نشر كتابش فراغت يافت، از او درباره معاويه و فضايلى كه از وى روايت مى‏شود ، سؤال كردند. گفت : آيا معاويه از اين كه سر به سر باشد ، راضى نمى‏شود و حتما بايد برترى داده شود؟ به روايتى ديگر گفت : من براى او فضيلتى جز «خداوند ، شكمش را سير نكند!» نمى‏شناسم . پس مردم بر او هجوم بردند و با لگد به جانش افتادند و به بيضه‏هايش لگد كوفتند و از مسجد ، بيرونش كردند. او گفت : مرا به مكّه ببريد. او را به مكّه بُردند و در آن جا بر اثر همان لگدهايى كه خورده بود، درگذشت .

4.وقعة صفّين : ص ۲۲۰ ، بحار الأنوار : ج ۳۳ ص ۱۹۰ ح ۴۷۲ و ۴۷۳ وراجع : الخصال : ص ۱۹۱ ح ۲۶۴ وشرح الأخبار : ج ۲ ص ۱۴۷ ح ۴۴۷ وتاريخ الطبري : ج ۱۰ ص ۵۸ .

  • نام منبع :
    سیره پیامبر خاتم صلّی الله علیه وآله - جلد هفتم
    سایر پدیدآورندگان :
    جمعي از پژوهشگران
    تعداد جلد :
    7
    ناشر :
    انتشارات دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    01/01/1394
    نوبت چاپ :
    اول
تعداد بازدید : 4951
صفحه از 625
پرینت  ارسال به