۵۹۵.تفسير الطبرى - به نقل از ابن عبّاس - : پيامبر خدا صلى اللَّه عليه و آله زمانى كه در مكّه بود، چون نگران جان ياران خود از سوى مشركان بود، جعفر بن ابى طالب و ابن مسعود و عثمان بن مَظعون را با گروهى از يارانش به سوى نجاشى، پادشاه حبشه، فرستاد. مشركان ، با شنيدن اين خبر، عمرو بن عاص را با گروهى ديگر ، روانه حبشه كردند و اين عدّه ، زودتر از ياران پيامبر صلى اللَّه عليه و آله بر نجاشى وارد شدند و گفتند: در ميان ما ، مردى ظهور كرده است كه قريش را بىخِرد و نادان مىخواند و مىگويد كه پيامبر است . گروهى را نيز به سوى تو فرستاده است تا مردمانت را عليه تو بشورانَد. بنا بر اين، مايل بوديم كه نزد تو بياييم و خبر آنها را به تو بدهيم.
نجاشى گفت: اگر نزد من آمدند ، در سخنان آنان ، انديشه خواهم كرد.
پس ياران پيامبر خدا صلى اللَّه عليه و آله آمدند و بر درگاه نجاشى ايستادند و گفتند: آيا به دوستان خدا ، اجازه ورود مىدهى؟
نجاشى گفت: به آنان اجازه دهيد . خوش آمدند دوستان خدا!
چون بر او وارد شدند ، سلام كردند. نمايندگان قريش گفتند: شهريارا! مىبينى كه ما به تو راست گفتيم . آنها به درودى كه بر تو گفته مىشود ، بر تو درود نفرستادند.
نجاشى به آنها گفت: چرا با درود خودم ، بر من درود نگفتيد؟
مسلمانان گفتند: ما با درود اهل بهشت و درود فرشتگان ، بر تو درود گفتيم.
نجاشى گفت: پيامبر شما ، در باره عيسى و مادرش ، چه مىگويد؟
[جعفر] گفت: مىگويد كه او ، بنده خدا و كلمه و روحى از جانب خدا بود كه در مريم افكند، و مريم را نيز باكره پاكدامن مىداند.
نجاشى ، چوبى نازك از روى زمين برداشت و گفت: عيسى و مادرش ، با آنچه پيامبرِ شما گفته است ، به اندازه اين چوب ، تفاوت ندارند.
مشركان ، از اين سخن نجاشى ، ناراحت شدند و رنگِ صورتشان پريد . نجاشى به مسلمانان گفت: آيا از آنچه بر شما نازل شده است ، چيزى از حفظ داريد؟
گفتند: آرى.
نجاشى گفت: بخوانيد !
آنان شروع به خواندن كردند. در آن جمع ، عدّهاى از كشيشان و راهبان و ديگر مسيحيان ، حضور داشتند . هر آيهاى كه مىخواندند، گروهى از كشيشان و راهبان ، از شنيدن حق ، اشك از چشمانشان سرازير مىشد. خداوند متعال فرمود: (زيرا برخى از آنان ، كشيشان و راهبانى هستند كه تكبّر نمىورزند. و هر گاه آنچه را بر پيامبر ، نازل شده است ، شنيدند...).