۴۷۶.صحيح ابن حبّان - به نقل از فَلَتان بن عاصم - : با پيامبر صلى اللَّه عليه و آله در مسجد نشسته بوديم كه نگاه ايشان به سوى مردى كه در مسجد راه مىرفت، دوخته شد . پس فرمود: «فلانى! آيا گواهى مىدهى كه من ، فرستاده خدا هستم؟» . آن مرد گفت: نه.
فرمود: «آيا تورات مىخوانى؟» . گفت: آرى.
فرمود: «انجيل را نيز؟» . گفت: آرى.
فرمود: «قرآن را نيز ؟» .
گفت: سوگند به آن كه جانم در دست اوست، اگر بخواهم ، آن را هم مىخوانم.
پيامبر صلى اللَّه عليه و آله او را سوگند داد و فرمود: «آيا مرا در تورات و انجيل يافتهاى ؟» .
گفت: وصف تو و وصف امّت تو و وصف ظهور تو را يافتيم و اميدوار بوديم كه تو از ميان ما باشى . چون ظهور كردى ، ترسيديم كه تو ، آن باشى ؛ ولى دقّت كرديم، ديديم كه تو ، آن [پيامبرى كه در تورات و انجيل ، وعده ظهورش داده شده است ، ]نيستى.
فرمود: «چرا؟» .
گفت: او را امّتى هفتاد هزار نفره است كه [در قيامت] نه حسابرسى مىشوند و نه كيفر ؛ ولى با تو ، گروه اندكى هستند» .
فرمود: «سوگند به آن كه جانم در دست اوست، من ، خودِ او هستم، و آن امّت ، همان امّت من است، و شمار آنان ، از هفتاد هزار و هفتاد هزار و هفتاد هزار [نفر] هم بيشتر خواهد بود» .
۴۷۷.الطبقات الكبرى - به نقل از ابو هُرَيره - : پيامبر خدا صلى اللَّه عليه و آله به خانه مدراس۱ رفت و فرمود: «عالمترينِ خود را نزد من بفرستيد» .
گفتند: عبد اللَّه بن صوريا [ ، عالِمترينِ ما] است . پيامبر خدا صلى اللَّه عليه و آله با او خلوت كرد و وى را به دينش و به نعمتهايى كه خدا به ايشان (بنى اسرائيل) داد، و گزْانَگبين و بِلدِرچينى كه به ايشان خورانْد، و ابرى كه بر سرشان سايهافكن ساخت، سوگند داد و فرمود: «آيا مىدانى كه من ، فرستاده خدا هستم؟» .
گفت: آرى ، البتّه ! و آنچه را من مىدانم ، ديگران [از يهود ]هم مىدانند . وصف و ويژگىهاى تو ، در تورات ، بيان شده است ؛ ليكن بر تو حسادت مىكنند.
فرمود: «چه چيز ، مانع تو مىشود [كه به من ، ايمان آورى]؟» .
گفت: دوست ندارم با قومم مخالفت كنم . خدا كند كه آنها از تو پيروى كنند و اسلام بياورند تا من هم مسلمان شوم.