(پس آيا داورى جز خدا جويم ، با اين كه اوست كه اين كتاب را به تفصيل ، به سوى شما نازل كرده است ؟ و كسانى كه كتاب [آسمانى ]بديشان دادهايم ، مىدانند كه آن ، از جانب پروردگارت ، به حق ، فرو فرستاده شده است . پس تو از ترديد كنندگان مباش).
حديث
۴۷۴.پيامبر خدا صلى اللَّه عليه و آله: پيامبرىِ هيچ پيامبرى در جهانِ سايهها۱ كامل نشد ، مگر آن گاه كه ولايت من و ولايت خاندان من بر او عرضه گرديدند و برايش مُتمثّل شدند، و آنها به فرمانبُردارى از ايشان و ولايت آنان ، اقرار كردند.
۴۷۵.مسند ابن حنبل - به نقل از سَلَمة بن سلامة بن وَقْش ، كه از مجاهدان بدر بود - : همسايهاى يهودى داشتيم كه در محلّه بنى عبد اشهَل ، با ما زندگى مىكرد. اندكى پيش از مبعوث شدن پيامبر صلى اللَّه عليه و آله، روزى از خانهاش بيرون آمد و در كنار انجمن عبد اشهَل ايستاد. در آن روز ، من ، جوانترينِ آن جمع بودم و بُردى بر تن داشتم و جلوى درِ خانهمان ، دراز كشيده بودم. او از زنده شدن مُردگان ، قيامت ، حساب و ميزان ، و بهشت و جهنّم ، سخن گفت و اينها را خطاب به عدّهاى مشرك و بتپرست - كه به زنده شدن پس از مرگ ، اعتقاد نداشتند - ، اظهار داشت.
آنان گفتند: واى بر تو ، اى فلانى ! فكر مىكنى چنين چيزى شدنى است كه مردم بعد از مرگشان ، زنده شوند و به سرايى بروند كه در آن ، بهشت و دوزخى است و در آن جا ، پاداش و سزاى اعمالشان را مىبينند؟
او گفت: آرى . سوگند به آن كه به او سوگند خورده مىشود ، دوست دارد كه به جاى آن آتش [جهنّم] ، به اندازه بزرگترين تنور دنيا در همين عالم ، برافروخته شود و او را در آن تنور بيفكنند و آتش ، تمام وجودش را فرا بگيرد ؛ امّا در عوض، فرداى قيامت ، از آن آتش ، رهايى يابد.
مشركان گفتند: واى بر تو! نشانه آن چيست؟
مرد يهودى گفت: پيامبرى كه از جانب اين بلاد ، بر انگيخته مىشود . آن گاه ، با دستش به طرف مكّه و يمن اشاره كرد .
گفتند: چه وقت ، او را مىبينى؟
او به من (سلمه) كه از همهشان جوانتر و كمسالتر بودم، نگاه كرد و گفت: اگر اين جوانك ، به كمال ، عمر كند، او را درك خواهد كرد.
به خدا سوگند، شبها و روزها سپرى شدند و سرانجام ، خداوند متعال ، پيامبرش را بر انگيخت و آن مرد يهودى ، هنوز در ميان ما زنده بود. پس ما به پيامبر خدا صلى اللَّه عليه و آله ايمان آورديم ؛ امّا او از سرِ رَشك و حسادت ، به وى ، كفر ورزيد. گفتيم: واى بر تو ، اى فلانى! مگر تو نبودى كه در باره ايشان به ما آن سخنان را گفتى؟!
گفت: آرى ؛ امّا اين ، او نيست !