دربردارد و شیوه شناخت شریعت را براى مفتى و مستفتى آسان مىسازد، اما دانشِ كلام كه تا سدههای میانه، راهى موازى و تقریباً مشابه با فقه مىپیمود، كمكم به مسیرى دیگر سوق یافت؛ مسیری که دستاورد آن نهتنها رنجوری و رنجیدگی بنیادهای این علم بود، بلکه مسیر دستیابىِ مسلمانان به معارفِ بلندِ دین را ناهموار مینمود.
دلیل این داستان اما، به رسالتی باز میگشت که علم كلام - برخلاف فقه - در مواجهه با دشمنان دین و دفاع از معارف مكتب به دوش خود میدید. این رسالتِ بزرگِ متکلمان، البته لغزشگاهى براى فرورفتن در ادبیات بیگانه و بركنار ماندن از حقایق وحى بهحساب میآمد؛ مخاطرهای كه بارها از سوى ائمه معصومین علیهم السلام در قالب نقد كلام و متكلمان گوشزد شده بود. با اینهمه، این اتفاق از سدههای میانه، دامن دانشمندان شیعى را نیز آلوده نمود و كلامى كه تا آن زمان در این میدان سخت مقاومت مىورزید، در چنگ سنتهاى بروندینى افتاد و دیرى نپایید كه خود اسیر همان سنتهای بروندینی شد.
نكته آن است كه این اختلاط کلام با سنتهای بروندینی، تنها در محتواى باورهاى كلامى اثر ننهاد، بلكه شیوهها و رویكردهاىِ شناختِ متكلمان را تحت تأثیر قرار داد. طبعاً كلامی كه تا سده ششم از هر جهت استقلال خویش را از روشها و رویههاى دیگر علوم نگاه داشته بود، با ورود ادبیات فلسفى، تا اندازهاى از گذشته فاصله گرفت و ذائقهاى دیگرگون یافت. اینجا بود كه پارهاى از متكلمان امامیه با اقتباس از اصول و قواعد فیلسوفان در سدههای اخیر، كلام را از پیشینهاش جدا ساخته و اصالت و استقلال آن را به محاق بردند. به این ترتیب، كلام امامیه كه روزگارى با تكیه بر میراث اهل بیت علیهم السلام كوس برترى و بالاترى بر همه مذاهب كلامى داشت، به همنوایى با قواعدى پرداخت كه چهبسا با محتواى نصوص دینى سر ناسازگارى داشت.
بارى، این تحول، قواعد كلامى را هم بىنصیب نگذاشت و به تدریج اصول عقاید را كه پیشتر برگرفته از عقلانیت ناب و میراث نبوى بود، به متابعت از قواعد