۱۴۵.الطبقات الكبرى ـ به نقل از جرير بن حازم، از كسى كه از زُهرى نقل مىكند، از فردى يهودى ـ: هيچ يك از اوصاف پيامبر خدا صلىاللهعليهوآله در تورات نمانده بود، جز آن كه در او ديده بودم، مگر بردبارى را، و من سى دينار با سررسيد معلوم به او پيشاپيش بابت خريد [خرما] دادم و او را وا نهادم تا يك روز به سررسيد مانده، نزدش آمدم و گفتم: اى محمّد ! حقّم را بده، كه شما فرزندان عبد المطّلب به تأخير اندازندهايد.
عمر گفت: اى يهودى خبيث ! هان! به خدا سوگند، اگر جايگاه و احترام پيامبر صلىاللهعليهوآله نبود، آنچه چشمانت در آن است [يعنى كاسه سرت را]، با شمشير مىزدم.
پيامبر خدا صلىاللهعليهوآله فرمود: «خدا تو را بيامرزد، اى ابو حفص ! ما از تو به چيزى ديگر غير از اين نيازمندتريم ؛ به اين كه مرا به اداى آنچه بر عهده دارم، فرمان دهى. او نيز به اين كه در گرفتن حقّش به او يارى دهى، نيازمندتر است».
پس تندى و جهالت من، جز بر بردبارى او نيفزود. به من فرمود: «اى يهودى ! سررسيد حقّ تو، فرداست» و سپس فرمود: «اى ابو حفص! او را به همان باغى كه روز نخست [، خرما را از آن جا] خواسته بود، ببر، و اگر راضى شد، فلان مقدار خرما به او بده و يك من هم به خاطر سخن تهديدآميزى كه به او گفتى، بر آن بيفزاى و اگر راضى نشد، از فلان باغ به او بده».
عمر، مرا به باغ برد و به خرمايش راضى شد[م] و عمر، آنچه را پيامبر خدا صلىاللهعليهوآله گفته بود و نيز اضافهاى را كه فرمان داده بود، به من داد.
هنگامى كه يهودى خرمايش را گرفت، گفت: گواهى مىدهم كه معبودى جز خداوند يگانه نيست و او (محمّد صلىاللهعليهوآله) پيامبر خداست. اى عمر! چيزى مرا به انجام آنچه از من ديدى، وا نداشت، جز اين كه همه صفات پيامبر را كه در تورات گفته شده بود، در او ديده بودم جز بردبارىاش را، و امروز بردبارىاش را آزمودم و او را بر همان صفتى كه در تورات است، يافتم. من تو را گواه مىگيرم كه اين خرما و نيمى از دارايىام ميان همه فقيران مسلمان پخش شود.
عمر گفت: يا برخى از فقيران مسلمانان ؟
و يهودى گفت: يا برخى از فقيران.
و خانواده آن يهودى، همگى اسلام آوردند، مگر پيرمردى صدساله كه در كفر، پا بر جا