نيستيم. گفت: پس، از من نشنيده بگيريد. گفتند: بسيار خوب ! موضوع چيست ؟ نعيم، همان سخنانى را كه به قريش گفته بود، به غطفان نيز گفت و از همان چيزى كه قريش را بر حذر داشته بود، آنان را نيز بر حذر داشت.
چون شب شنبه از ماه شوّال سال پنجم شد، از لطف خدا به پيامبرش، ابو سفيان بن حرب و سران غطفان، عكرمة بن ابى جهل را با تعدادى از قريش و غطفان نزد بنى قريظه فرستادند. اين عدّه به بنى قريظه گفتند: ما براى ماندن و استراحت كردن به اين جا نيامدهايم. اسبان و شتران ما از بين رفتهاند. فردا صبح، آماده جنگ شويد تا با محمّد پيكار كنيم.... بنى قريظه پيغام دادند: فردا شنبه است و ما در اين روز، دست به هيچ كارى نمىزنيم...، وانگهى ما زمانى در كنار شما با محمّد مىجنگيم كه تعدادى از بزرگان و رجال خود را به ما گروگان دهيد كه به عنوان وثيقهاى در دست ما باشند. در اين صورت با محمّد مىجنگيم....
وقتى فرستادگان، پيغام بنى قريظه را براى قريش و غطفان آوردند، آنها گفتند: به خدا سوگند، حرفهايى كه نعيم بن مسعود به شما گفته، راست است. پس براى بنى قريظه پيغام فرستادند كه: به خدا سوگند، ما حتّى يك نفر از افراد خود را در اختيار شما نمىگذاريم....
وقتى فرستادگان قريش و غطفان، اين پيام را به بنى قريظه رساندند، آنها گفتند: حرفهايى كه نعيم بن مسعود به شما گفته، درست است.... پس به قريش و غطفان پيغام دادند: به خدا سوگند، تا گروگان در اختيار ما نگذاريد، همراه شما با محمّد نمىجنگيم. و بدين سان از همكارى با آنها خوددارى كردند و خداوند، آنها را از يارى هم باز داشت.۱