817
گزیده سیره پیامبر خاتم صلّی الله علیه و آله

نيستيم. گفت: پس، از من نشنيده بگيريد. گفتند: بسيار خوب ! موضوع چيست ؟ نعيم، همان سخنانى را كه به قريش گفته بود، به غطفان نيز گفت و از همان چيزى كه قريش را بر حذر داشته بود، آنان را نيز بر حذر داشت.
چون شب شنبه از ماه شوّال سال پنجم شد، از لطف خدا به پيامبرش، ابو سفيان بن حرب و سران غطفان، عكرمة بن ابى جهل را با تعدادى از قريش و غطفان نزد بنى قريظه فرستادند. اين عدّه به بنى قريظه گفتند: ما براى ماندن و استراحت كردن به اين جا نيامده‌ايم. اسبان و شتران ما از بين رفته‌اند. فردا صبح، آماده جنگ شويد تا با محمّد پيكار كنيم.... بنى قريظه پيغام دادند: فردا شنبه است و ما در اين روز، دست به هيچ كارى نمى‌زنيم...، وانگهى ما زمانى در كنار شما با محمّد مى‌جنگيم كه تعدادى از بزرگان و رجال خود را به ما گروگان دهيد كه به عنوان وثيقه‌اى در دست ما باشند. در اين صورت با محمّد مى‌جنگيم....
وقتى فرستادگان، پيغام بنى قريظه را براى قريش و غطفان آوردند، آنها گفتند: به خدا سوگند، حرف‌هايى كه نعيم بن مسعود به شما گفته، راست است. پس براى بنى قريظه پيغام فرستادند كه: به خدا سوگند، ما حتّى يك نفر از افراد خود را در اختيار شما نمى‌گذاريم....
وقتى فرستادگان قريش و غطفان، اين پيام را به بنى قريظه رساندند، آنها گفتند: حرف‌هايى كه نعيم بن مسعود به شما گفته، درست است.... پس به قريش و غطفان پيغام دادند: به خدا سوگند، تا گروگان در اختيار ما نگذاريد، همراه شما با محمّد نمى‌جنگيم. و بدين سان از همكارى با آنها خوددارى كردند و خداوند، آنها را از يارى هم باز داشت.۱

1.. إنَّ نَعيمَ بنَ مَسعودٍ . . . أتى رَسولَ اللّه‌ِ صلى‌الله‌عليه‌و‌آله فَقالَ : يا رَسولَ اللّه‌ِ ، إنّي قَد أسلَمتُ ، وإنَّ قَومي لَم يَعلَموا بِإِسلامي ،فَمُرني بِما شِئتَ . فَقالَ رَسولُ اللّه‌ِ صلى‌الله‌عليه‌و‌آله : إنَّما أنتَ فينا رَجُلٌ واحِدٌ ، فَخَذِّل عَنّا إنِ استَطَعتَ ، فَإِنَّ الحَربَ خُدعَةٌ .
فَخَرَجَ نَعيمُ بنُ مَسعودٍ حَتّى أتى بَني قُرَيظَةَ ، وكانَ لَهُم نَديما فِي الجاهِلِيَّةِ ، فَقالَ : يا بَني قُرَيظَةَ ، قَد عَرَفتُم وُدّي إيّاكُم ، وخاصَّةَ ما بَيني وبَينَكُم ، قالوا : صَدَقتَ ، لَستَ عِندَنا بَمُتَّهَمٍ . فَقالَ لَهُم : إنَّ قُرَيشا وغَطَفانَ لَيسوا كَأَنتُم ، البَلَدُ بَلَدُكُم ، فَبِهِ أموالُكُم وأَبناؤُكُم ونِساؤُكُم ، لا تَقدِرونَ عَلى أن تَحَوَّلوا مِنهُ إلى غَيرِهِ ، وإنَّ قُرَيشا وغَطَفانَ قَد جاؤوا لِحَربِ مُحَمَّدٍأصحابِهِ ، وقَد ظاهَرتُموهُم عَلَيهِ ، وبَلَدُهُم وأَموالُهُم ونِساؤُهُم بِغَيرِهِ ، فَلَيسوا كَأَنتُم ، فَإِن رَأَوا نُهزَةً أصابوها ، وإن كانَ غَيرُ ذلِكَ لَحِقوا بِبِلادِهِم وخَلَّوا بَينَكُم وبَينَ الرَّجُلِ بِبَلَدِكُم ، ولا طاقَةَ لَكُم بِهِ إن خَلا بِكُم ، فَلا تُقاتِلوا مَعَ القَومِ حَتّى تَأخُذوا مِنهُم رَهنا مِن أشرافِهِم ، يَكونونَ بِأَيديكُم ثِقَةً لَكُم عَلى أن تُقاتِلوا مَعَهُم مُحَمَّدا ، حَتّى تُناجِزوهُ .
فَقالوا لَهُ : لَقَد أشَرتَ بِالرَّأيِ .
ثُمَّ خَرَجَ حَتّى أتى قُرَيشا ، فَقالَ لِأَبي سُفيانَ بنِ حَربٍ ومَن مَعَهُ مِن رِجالِ قُرَيشٍ : قَد عَرَفتُم وُدّي لَكُم وفِراقي مُحَمَّدا ، وإنَّهُ قَد بَلَغَني أمرٌ قَد رَأَيتُ عَلَيَّ حَقّا أن اُبلِغكُموهُ نُصحا لَكُم ، فَاكتُموا عَنّي ، فَقالوا : نَفعَلُ . قالَ : تَعَلَّموا أنَّ مَعشَرَ يَهودَ قَد نَدِموا عَلى ما صَنَعوا فيما بَينَهُم وبَينَ مُحَمَّدٍ ، وقَد أرسَلوا إلَيهِ : إنّا قَد نَدِمنا عَلى ما فَعَلنا ، فَهَل يُرضيكَ أن نَأخُذَ لَكَ مِنَ القَبيلَتَينِ ـ مِن قُرَيشٍ وغَطَفانَ ـ رِجالاً مِن أشرافِهِم فَنُعطيكَهُم فَتَضرِبَ أعناقَهُم ، ثُمَّ نَكونَ مَعَكَ عَلى مَن بَقِيَ مِنهُم حَتّى نَستَأصِلَهُم ؟ فَأَرسَلَ إلَيهِم : أن نَعَم . فَإِن بَعَثَت إلَيكُم يَهودُ يَلتَمِسونَ مِنكُم رَهنا مِن رِجالِكُم فَلا تَدفَعوا إلَيهِم مِنكُم رَجُلاً واحِدا .
ثُمَّ خَرَجَ حَتّى أتىَ غَطَفانَ ، فَقالَ : يا مَعشَرَ غَطَفانَ ، إنَّكُم أصلي وعَشيرَتي وأَحَبُّ النّاسِ إلَيَّ ، ولا أراكُم تَتَّهِمونّي . قالوا : صَدَقتَ ، ما أنتَ عِندَنا بِمُتَّهَمٍ . قالَ : فَاكتُموا عَنّي ، قالوا : نَفعَلُ ، فَما أمرُكَ ؟ ثُمَّ قالَ لَهُم مِثلَ ما قالَ لِقُرَيشٍ ، وحَذَّرَهُم ما حَذَّرَهُم .
فَلَمّا كانَت لَيلَةَ السَّبتِ مِن شَوّالٍ سَنَةَ خَمسٍ ، وكانَ مِن صُنعِ اللّه‌ِ لِرَسولِهِ صلى‌الله‌عليه‌و‌آله أن أرسَلَ أبو سُفيانَ بنُ حَربٍ ورُؤوسُ غَطَفانَ إلى بَني قُرَيظَةَ عِكرِمَةَ بنَ أبي جِهلٍ في نَفَرٍ مِن قُرَيشٍ وغَطَفانَ ، فَقالوا لَهُم : إنّا لَسنا بِدارِ مُقامٍ ، قَد هَلَكَ الخُفُّ وَالحافِرُ ، فَاغدوا لِلقِتالِ حَتّى نُناجِزَ مُحَمّدا . . . .
فَأَرسَلوا إلَيهِم : إنَّ اليَومَ يَومُ السَّبتِ ، وهُوَ يَومٌ لا نَعمَلُ فيهِ شَيئا . . . ولَسنا مَعَ ذلِكَ بِالَّذينَ نُقاتِلُ مَعَكُم مُحَمَّدا حَتّى تُعطونا رَهنا مِن رِجالِكُم ، يَكونونَ بِأَيدينا ثِقَةً لَنا ، حَتّى نُناجِزَ مُحَمَّدا . . . . فَلَمّا رَجَعَت إلَيهِمُ الرُّسُلُ بِما قالَت بَنو قُرَيظَةَ ، قالَت قُرَيشٌ وغَطفَانُ : وَاللّه‌ِ ، إنَّ الَّذي حَدَّثَكُم نَعيمُ بنُ مَسعودٍ لَحَقٌّ ، فَأَرسَلوا إلى بَني قُرَيظَةَ : إنّا وَاللّه‌ِ لا نَدفَعُ إلَيكُم رَجُلاً واحِدا مِن رِجالنا . . . .
فَقالَت بَنو قُرَيظَةَ حينَ انتَهَتِ الرُّسُلُ إلَيهِم بِهذا : إنَّ الَّذي ذَكَرَ لَكُم نَعيمُ بنُ مَسعودٍ لَحَقٌّ . . . فَأَرسَلوا إلى قُرَيشٍ وغَطَفانَ : إنّا وَاللّه‌ِ لا نُقاتِلُ مَعَكُم مُحَمَّدا حَتّى تُعطونا رَهنا . فَأَبَوا عَلَيهِم ، وخَذَّلَ اللّه‌ُ بَينَهُم السيرة النبويّة لابن هشام : ج ۳ ص ۲۴۰ ، تاريخ الطبري : ج ۲ ص ۵۷۸ .


گزیده سیره پیامبر خاتم صلّی الله علیه و آله
816

نعيم بن مسعود، پيامبر صلى‌الله‌عليه‌و‌آله را ترك گفت و نزد بنى قريظه رفت. او در زمان جاهليت با بنى قريظه رفاقت داشت. به آنان گفت: اى بنى قريظه ! شما از دوستى من با خودتان و صميميتى كه با هم داريم، آگاهيد. گفتند: درست مى‌گويى. تو نزد ما بى‌اعتبار نيستى. نعيم به آنها گفت: قريش و غطفان، وضعيت شما را ندارند. اين شهر، شهر شماست و اموال و فرزندان و زنان شما در اين جايند و شما نمى‌توانيد از اين شهر به جاى ديگر برويد. قريش و غطفان براى جنگ با محمّد و ياران او آمده‌اند و شما از آنان پشتيبانى كرده‌ايد، در صورتى كه شهر و اموال و زن و فرزند آنها در جايى ديگرند. پس، موقعيت آنها با شما فرق مى‌كند. آنها اگر فرصتى [براى حمله و پيروزى] بيابند، از آن استفاده مى‌كنند، و گرنه به شهر خود مى‌روند و شما را با مردى كه در شهر شماست، تنها مى‌گذارند و اگر تنها بمانيد، توان مقابله با وى را نخواهيد داشت. پس، در كنار اين جماعت (مشركان) نجنگيد، مگر آن كه تعدادى از بزرگان و سران آنها را به عنوان گروگان از آنها بگيريد كه به عنوان وثيقه‌اى در دست شما باشند تا به اتّكاى آن در كنار قريش با محمّد بجنگيد.
بنى قريظه گفتند: نظر درستى دادى.
نعيم سپس از نزد بنى قريظه به ميان قريش آمد و به ابو سفيان بن حرب و ديگر سران قريش كه با او بودند، گفت: شما مى‌دانيد كه من با شما دوست هستم و مرا با محمّد كارى نيست. موضوعى شنيده‌ام كه وظيفه خود ديدم از باب خيرخواهى، آن را به شما برسانم ؛ امّا از من نشنيده بگيريد. گفتند: باشد. نعيم گفت: بدانيد كه يهوديان از رفتار خود با محمّد پشيمان شده‌اند و به او پيغام داده‌اند كه: «ما از كرده خود، پشيمان شده‌ايم. آيا اگر تعدادى از اشراف و بزرگان دو قبيله قريش و غطفان را بستانيم و به شما بدهيم تا گردنشان را بزنيد و سپس در كنار شما با باقى مانده آنها بجنگيم تا آن كه ريشه‌كن شوند، از ما خشنود مى‌شوى ؟» و محمّد به آنها پيغام فرستاده كه: آرى. بنا بر اين، اگر يهود از شما خواستند تعدادى از رجال خود را به عنوان گروگان در اختيارشان بگذاريد، حتّى يك نفر را هم نفرستيد.
نعيم سپس نزد غطفان آمد و گفت: اى غطفانيان ! شما ايل و تبار من هستيد و بيشتر از همه مردم دوستتان دارم و فكر نمى‌كنم به من بدگمان باشيد. گفتند: درست است. ما به تو بدگمان

  • نام منبع :
    گزیده سیره پیامبر خاتم صلّی الله علیه و آله
    سایر پدیدآورندگان :
    جمعي از پژوهشگران، عبدالهادي مسعودي (مترجم)
    تعداد جلد :
    1
    ناشر :
    اتشارات دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    01/01/1396
    نوبت چاپ :
    اول
تعداد بازدید : 21323
صفحه از 868
پرینت  ارسال به