پوست قوچ نداريم كه روز، شتر خود را بر روى آن علوفه مى‌دهيم و شب‌هنگام، آن را بستر خويش مى‌سازيم، و بالينمان هم پوستى دبّاغى شده است كه با ليف درخت خرما پُر شده است !
پيامبر صلى‌الله‌عليه‌و‌آله فرمود: «اى سلمان ! زهى دخترم فاطمه ! شايد كه در زمره سواران پيشتاز [به سوى بهشت]باشد».^۱

۲ / ۱۱

درخواست خدمت‌گزار از پيامبر صلّی الله علیه و آله

۸۵۷. امام على عليه‌السلام: [دستان] فاطمه بر اثر دستاس كردن زياد، آزرده شده بود. روزى براى پيامبر صلى‌الله‌عليه‌و‌آله اسيرانى را آوردند. فاطمه [به خانه پيامبر صلى‌الله‌عليه‌و‌آله] رفت ؛ امّا ايشان را نيافت. به عايشه برخورد كرد و ماجرا را به او گفت. پيامبر صلى‌الله‌عليه‌و‌آله كه آمد، عايشه، آمدن فاطمه را به پيامبر صلى‌الله‌عليه‌و‌آله خبر داد. پيامبر صلى‌الله‌عليه‌و‌آله به خانه ما آمد و ما به رخت‌خواب رفته بوديم. من خواستم كه برخيزم ؛ امّا پيامبر صلى‌الله‌عليه‌و‌آله فرمود: «راحت باشيد».
پس ميان ما نشست، به طورى كه خنكىِ پاهاى او را در سينه‌ام احساس كردم. فرمود: «مى‌خواهيد به شما چيزى بياموزم كه از آنچه از من خواسته‌ايد، بهتر است ؟
هر گاه به بستر خود مى‌رويد، سى و چهار مرتبه "اللّه‌ أكبر"، سى و سه مرتبه "سبحان اللّه‌" و سى و سه مرتبه "الحمد للّه‌"بگوييد. اين، براى شما از خدمتكار، بهتر است».^۲

۸۵۴.تنبيه الخواطر: نقل شده است كه: پيامبر صلى‌الله‌عليه‌و‌آله به خانه فاطمه عليهاالسلام وارد شد و ديد كه او همراه على عليه‌السلام مشغول دستاس كردن است. پس پيامبر صلى‌الله‌عليه‌و‌آله فرمود: «جاى كدام يك از شما را بگيرم ؟». على عليه‌السلام گفت: «جاى فاطمه را ؛ چون او خسته شده است». پس فاطمه عليهاالسلامبرخاست و پيامبر صلى‌الله‌عليه‌و‌آله همراه على عليه‌السلام، به دستاس كردن پرداخت.^۱

۲ / ۱۰

سختى‌هاى زندگى دختر پيامبر صلّی الله علیه و آله

۸۵۵. امام صادق عليه‌السلام: پيامبر خدا صلى‌الله‌عليه‌و‌آله بر فاطمه عليهاالسلام وارد شد. ديد كه جامه‌اى بافته از پشم شتر، بر تن دارد و مشغول دستاس كردن و شير دادن به كودك خويش است. با ديدن او [در اين وضع]، اشك از ديدگان پيامبر خدا صلى‌الله‌عليه‌و‌آله جارى شد و فرمود: «دختر عزيزم ! با [تحمّل] تلخى دنيا، به سوى شيرينى آخرت بشتاب ؛ چرا كه خداوند، اين آيه را بر من فرو فرستاد: «به زودى، پروردگارت به تو چندان عطا مى‌كند كه خشنود مى‌شوى»^۲».^۳

۸۵۶. الدروع الواقية ـ در حديثى ـ: فاطمه عليهاالسلام با ردايى پشمين و كهنه كه دوازده جاى آن، با برگ درخت خرما دوخته شده بود، از خانه بيرون آمد. سلمان، چون او را ديد، دستش را بر سرش نهاد و فرياد زد: وا اندوها ! قيصر و كسرا، جامه‌هاى سُندُس و حرير مى‌پوشند و دختر محمّد، ردايى پشمين بر تن دارد كه دوازده جاى آن، با برگ درخت خرما دوخته شده است !
فاطمه عليهاالسلام چون نزد پيامبر خدا صلى‌الله‌عليه‌و‌آله رسيد، گفت: اى پيامبر خدا ! سلمان از جامه من تعجّب كرد. سوگند به آن كه تو را به حق، پيامبر كرد، پنج سال است كه من و على، چيزى جز يك