۳۰۱.السيرة النبويّة، ابن هشام ـ به نقل از حبّان بن واسع بن حبّان، از بزرگان قومش ـ: پيامبر خدا صلىاللهعليهوآله صفهاى يارانش را در جنگ بدر، مرتّب مىكرد. در دستش تير بىپيكانى بود كه با آن، مردم را صاف و مرتّب مىكرد كه بر سواد بن غُزَيّه، همپيمان بنى عَدىّ بن نجّار ـ كه جلوتر از صف بود ـ، گذشت. با آن تير بر شكم او زد و فرمود: «اى سواد ! مساوى بقيّه بِايست».
او گفت: اى پيامبر خدا! دردم آمد. خداوند، تو را به حق و عدالت برانگيخته است. پس براى قصاص، خود را در اختيارم بگذار.
پيامبر صلىاللهعليهوآله پيراهن را از دلش بالا زد و فرمود: «قصاص كن» ؛ امّا او پيامبر را در بغل گرفت و دلش را بوسيد.
پيامبر صلىاللهعليهوآله فرمود: «چه موجب شد اين كار را بكنى، اى سواد ؟».
گفت: اى پيامبر خدا ! مىبينى كه [مقدّماتِ] چه [جنگى] فراهم شده است ! خواستم كه آخرين لحظههاى عمرم، پوستم با پوست شما تماس بيابد.
پيامبر صلىاللهعليهوآله برايش دعاى خير كرد و سخنى برايش گفت و سپس صفها را مرتّب نمود و به سايهبان فرماندهى باز گشت.۱