149
گزیده سیره پیامبر خاتم صلّی الله علیه و آله

دور و پنهان مى‌كردم تا مرا نبيند، تا آن كه خداوند، او را قبض روح نمود.۱

۲۶۰. المغازى: پيامبر خدا صلى‌الله‌عليه‌و‌آله به هر گروهى كه به جنگ مى‌فرستاد، فرمان مى‌داد كه هبّار بن اسود را بسوزانند. سپس فرمود: «تنها خداى آتش، با آتش زدن عذاب مى‌دهد. اگر توانستيد، دست و پايش را ببريد و آن گاه او را بكشيد»؛ امّا در روز فتح مكّه به او دست نيافتند.
جرم هبّار، اين بود كه شبى به گِرد دختر پيامبر، زينب ـ كه باردار بود ـ، چرخيد و به پشت او نيزه زد تا آن كه بچّه‌اش را انداخت. از اين رو، پيامبر صلى‌الله‌عليه‌و‌آله خونش را هدر دانست.
روزى پيامبر خدا صلى‌الله‌عليه‌و‌آله در مدينه با يارانش نشسته بود كه هبّار بن اسود پديدار شد. او مردى زبان‌آور بود و گفت: اى محمّد ! دشنام بر كسى كه تو را دشنام دهد ! من با پذيرش اسلام آمده‌ام. گواهى مى‌دهم كه معبودى جز خداوند يكتاى بى‌همتا نيست و اين كه محمّد، بنده و فرستاده اوست.
پيامبر خدا صلى‌الله‌عليه‌و‌آله اسلامش را پذيرفت. سلمى، كنيز آزاده شده پيامبر صلى‌الله‌عليه‌و‌آله، بيرون آمد و گفت: عزيزت را نبينى ! تو كسى هستى كه چنين و چنان كردى.
او گفت: اسلام [آوردنم]، آنها را محو كرد.
پيامبر خدا صلى‌الله‌عليه‌و‌آله از دشنام دادن و تعرّض به او باز داشت.۲

1.. ... حَتّى إذَا افتَتَحَ رَسولُ اللّه‌ِ صلى‌الله‌عليه‌و‌آله مَكَّةَ هَرَبتُ إلَى الطّائِفِ ، فَمَكَثتُ بِها ، فَلَمّا خَرَجَ وَفدُ الطّائِفِ إلى رَسولِ اللّه‌ِ صلى‌الله‌عليه‌و‌آلهلِيُسلِموا تَعَيَّت عَلَيَّ المَذاهِبُ ، فَقُلتُ : ألحَقُ بِالشَّأمِ أوِ اليَمَنِ أو بِبَعضِ البِلادِ ، فَوَ اللّه‌ِ ، إنّي لَفي ذلِكَ مِن هَمّي ، إذ قالَ لي رَجُلٌ : وَيحَكَ ! إنَّهُ ـ وَاللّه‌ِ ـ ما يَقتُلُ أحَدا مِنَ النّاسِ دَخَلَ في دينِهِ ، وتَشَهَّدَ شَهادَتَهُ .
فَلَمّا قالَ لي ذلِكَ ، خَرَجتُ حَتّى قَدِمتُ عَلى رَسولِ اللّه‌ِ صلى‌الله‌عليه‌و‌آله المَدينَةَ ، فَلَم يَرُعهُ إلاّ بي قائِما عَلى رَأسِهِ أتَشَهَّدُ بِشَهادَةِ الحَقِّ ، فَلَمّا رَآني قالَ :
أ وَحشِيٌّ ؟ قُلتُ : نَعمَ يا رَسولَ اللّه‌ِ ، قال : اُقعُد فَحَدِّثني كَيفَ قَتَلتَ حَمزَةَ ، قالَ : فَحَدَّثتُهُ كَما حَدَّثتُكُما ، فَلَمّا فَرَغتُ مِن حَديثي قالَ : وَيحَكَ ! غَيِّب عَنّي وَجهَكَ ، فَلا أرَيَنَّكَ . قالَ : فَكُنتُ أتَنَكَّبُ رَسولَ اللّه‌ِ صلى‌الله‌عليه‌و‌آله حَيثُ كانَ لِئَلاّ يَراني ، حَتّى قَبَضَهُ اللّه‌ُ صلى‌الله‌عليه‌و‌آلهالسيرة النبويّة لابن هشام : ج ۳ ص ۷۶ ، صحيح البخاري : ج ۴ ص ۱۴۹۵ ح ۳۸۴۴ .

2.. أمّا هَبّارُ بنُ الأَسوَدِ ، فَإِنَّ رَسولَ اللّه‌ِ صلى‌الله‌عليه‌و‌آله كانَ كُلَّما بَعَثَ سَرِيَّةً أمَرَها بِهَبّارٍ إن اُخِذَ أن يُحرَقَ بِالنّارِ . ثُمَّ قالَ : إنَّمايُعَذِّبُ بِالنّارِ رَبُّ النّارِ ؛ اِقطَعوا يَدَيهِ ورِجلَيهِ إن قَدَرتُم عَلَيهِ ، ثُمَّ اقتُلوهُ . فَلَم يُقدَر عَلَيهِ يَومَ الفَتحِ .
وكانَ جُرمُهُ أنَّهُ عَسَّ بِابنَةِ النَّبِيِّ صلى‌الله‌عليه‌و‌آله زَينَبَ وضَرَبَ ظَهرَها بِالرُّمحِ ـ وكانَت حُبلى ـ حَتّى أسقَطَت ، فَأَهدَرَ النَّبِيُّ صلى‌الله‌عليه‌و‌آلهدَمَهُ .
فَبَينا رَسولُ اللّه‌ِ صلى‌الله‌عليه‌و‌آله جالِسٌ بِالمَدينَةِ في أصحابِهِ إذ طَلَعَ هَبّارُ بنُ الأَسوَدِ ، وكانَ لَسِنا ، فَقالَ : يا مُحَمَّدُ ! سُبَّ مَن سَبَّكَ ؛ إنّي قَد جِئتُ مُقِرّا بِالإِسلامِ ، أشهَدُ أن لا إلهَ إلاَّ اللّه‌ُ وَحدَهُ لا شَريكَ لَهُ ، وأَنَّ مُحَمَّدا عَبدُهُ ورَسولُهُ . فَقَبِلَ مِنهُ رَسولُ اللّه‌ِ صلى‌الله‌عليه‌و‌آله ، فَخَرَجَت سَلمى مَولاةُ النَّبِيِّ صلى‌الله‌عليه‌و‌آله فَقالَت : لا أنعَمَ اللّه‌ُ بِكَ عَينا ! أنتَ الَّذي فَعَلتَ وفَعَلتَ . فَقالَ : إنَّ الإِسلامَ مَحا ذلِكَ .
ونَهى رَسولُ اللّه‌ِ صلى‌الله‌عليه‌و‌آله عَن سَبِّهِ وَالتَّعريضِ لَهُ المغازي : ج ۲ ص ۸۵۷ ، شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد : ج۱۸ ص ۱۴ .


گزیده سیره پیامبر خاتم صلّی الله علیه و آله
148

۱۶ / ۴

حكايت‌هايى از گذشت پيامبر صلّی الله علیه و آله

۲۵۸. امام باقر عليه‌السلام: زن يهودى‌اى را كه مى‌خواست گوسفند زهرآلود به خورد پيامبر صلى‌الله‌عليه‌و‌آله دهد، نزد ايشان آوردند. به او فرمود: «چرا اين كار را كردى ؟».
زن گفت: با خودم گفتم: اگر او پيامبر باشد، گزندش نمى‌رساند، و اگر پادشاه باشد، مردم را از شرّش آسوده كرده‌ام.
پيامبر خدا صلى‌الله‌عليه‌و‌آله او را بخشيد.۱

۲۵۹. السيرة النبويّة، ابن هشام ـ به نقل از وحشى، هنگامى كه جعفر بن عمرو ضمرى و عبيد اللّه‌ بن عدىّ بن خيار، در باره كشتن حمزه از او پرسيدند ـ:... تا آن كه پيامبر خدا صلى‌الله‌عليه‌و‌آله مكّه را فتح كرد و من به طائف گريختم و در آن جا ماندم و هنگامى كه نمايندگان طائف به سوى پيامبر خدا صلى‌الله‌عليه‌و‌آله بيرون آمدند تا اسلام بياورند، راه‌هاى گريز بر من تنگ شد و گفتم: به شام يا يمن يا شهرى ديگر بروم. به خدا سوگند، در اين انديشه بودم كه مردى به من گفت: واى بر تو ! به خدا سوگند، پيامبر صلى‌الله‌عليه‌و‌آله هيچ كس را كه به دينش وارد شود و گواهى او [به توحيد و رسالت] را بدهد، نمى‌كشد.
هنگامى كه آن را برايم گفت، بيرون آمدم تا بر پيامبر خدا صلى‌الله‌عليه‌و‌آله در مدينه وارد شدم. او متوجّه ورودم نشد تا اين كه بالاى سرش ايستادم و گواهى حق [به توحيد و رسالت] دادم و هنگامى كه مرا ديد، فرمود: «آيا تو وحشى [قاتل حمزه] هستى ؟». گفتم: آرى، اى پيامبر خدا ! فرمود: «بنشين و به من بگو: چگونه حمزه را كشتى» و من همان گونه كه براى شما دو نفر گفتم، براى پيامبر صلى‌الله‌عليه‌و‌آله هم گفتم. هنگامى كه سخنم را به پايان بردم، فرمود: «واى بر تو ! از جلوى چشمم دور شو و ديگر هرگز تو را نبينم !» من هر جا كه پيامبر خدا صلى‌الله‌عليه‌و‌آله بود، خود را

1.. إنَّ رَسولَ اللّه‌ صلى‌الله‌عليه‌و‌آله اُتِيَ بِاليَهودِيَّةِ الَّتي سَمَّتِ الشّاةَ لِلنَّبِيِّ صلى‌الله‌عليه‌و‌آله ، فَقالَ لَها : ما حَمَلَكِ عَلى ما صَنَعتِ ؟ فَقالَت : قُلتُ : إنكانَ نَبِيّا لَم يَضُرَّهُ ، وإن كانَ مَلِكا أرَحتُ النّاسَ مِنهُ . فَعَفا رَسولُ اللّه‌ِ صلى‌الله‌عليه‌و‌آلهعَنها الكافي : ج ۲ ص ۱۰۸ ح ۹ ، مشكاة الأنوار : ص ۴۰۴ ح ۱۳۳۷ .

  • نام منبع :
    گزیده سیره پیامبر خاتم صلّی الله علیه و آله
    سایر پدیدآورندگان :
    جمعي از پژوهشگران، عبدالهادي مسعودي (مترجم)
    تعداد جلد :
    1
    ناشر :
    اتشارات دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    01/01/1396
    نوبت چاپ :
    اول
تعداد بازدید : 21389
صفحه از 868
پرینت  ارسال به