موضوع مورد بحث، بیربط و مبهم از کار در آمده است و ظاهر هم آن است که خودش از این مسئله بیخبر نیست.۱
شائول شاکد در مقاله دوازدهم (برخی مضامین ایرانی در ادبیات اسلامی) بر این باور است که بخش زیادی از فرجامشناسی و معادشناسی اسلامی، از منابع یهودی و مسیحی و بیشتر ایرانی، ریشه گرفته است. با توجه به عبارت «بخش زیاد» در کلام شائول شاکد، انتظار میرود که وی موارد فراوانی از نمونهها و شواهد را برای ادعای خود ذکر کند؛ درحالیکه تنها به یک حدیث منسوب به پیامبر اسلام صلی الله علیه و اله - که چندان اعتباری هم ندارد - تمسک میجوید. در این حدیث، آمده است که سوگواری زیاد برای مرده، گذر او به جهان دیگر را مشکل میسازد.۲ شاکد، این مطلب را مشابه منع مویه و زاری بر مرده در دین زردشتی میداند که کشف تازهای به شمار نمیرود. بحثهای مرتبط با اقتباس معراجنامههای اسلامی از ارداویرافنامه هم چیز تازهای به شمار نمیآید.
همه اینگونه تطبیقهای شتابزده را میشود از نگاه قائلان به گفتمان ابداعات همارز (تیپولوژیک) با واقعیت اقتباس تعابیر و نه مفاهیم، مورد انتقاد جدی قرار داد. مشکل اصلی آن است که شاکد و همفکران او، در گفتمان اخذ و اقتباس، به طور کلی هم در روش نقد تاریخی (در درون گفتمان خود) به نارسایی دچارند و هم از منظر نقد ادبی در نشان دادن دگردیسیهای عناصر مورد ادعا در فرایند وامگیری، توانایی و کارآمدی لازم را ندارند و از سوی دیگر، بهویژه وقتی از اخذ و اقتباس مفاهیم دینی سخن میگویند، به طور اساسی، مقوله تجربههای دینی را نادیده میگیرند و بنا بر ظاهر اجازه نمیدهند حتی به فکرشان خطور کند که ممکن است انسانها برای بیرونی کردن معارف و مشاهدات باطنی، تعابیر مشابه یا تا حدودی مشابه را به کار