بدنمند بودن معنا ممکن است این نتیجه برداشت شود که تنها میتوان به واقعیات، دانش تجربی داشت.
برای پاسخ به این اشکال باید ابتدا به صورت خلاصه تجربهگرایی افراطی را توضیح دهیم. تجربهگرایی در فلسفه غرب واکنشی در برابر عقلگرایی بود که اصالت را به تجربه و حس میداد و تمامی امور فطری را انکار میکرد. بر اساس این دیدگاه، شناخت از حس به وجود میآید و تنها منبع شناخت انسان حس است و ما شناختهایی به جز آنچه از طریق حواس به دست میآوریم، نداریم. آنان ذهن را لوح نانوشتهای میدانند که تدریجاً از راه حواس صورتهایی در آن نقش میبندد. جان لاک در این باره میگوید:
در نزد برخی این نظریه ثابت است که یک اصول فطری معینی در فهم وجود دارد. برخی از مفاهیم اولیه به گونهای در ذهن انسان نهاده شده که نفس در اولین وجودش آنها را درک میکند و با آنها به دنیا میآید.۱
وی در ادامه چنین تصوری را بی وجه میداند و توضیح میدهد:
به نظر میرسد این نامربوط باشد که فرض کنیم تصوراتی از رنگها در مخلوقی که خداوند به او بینایی و قوه دریافت آنها را از طریق چشمها در برخورد با موضوعات خارجی داده است، نهاده شده باشد. غیر منطقیتر این است که حقایق متعددی را به ادراک از طبیعت و ویژگیهای ذاتی به خودمان نسبت میدهیم وقتی خودمان را ملاحظه میکنیم. در این نظر قوای ذهنی ما مستعد میشوند برای به دست آوردن یک شناخت معین و ساده از آنها به عنوان چیزهایی که اصولاً در ذهن به طور ثابت وجود دارند.۲
وی سپس این نظریه را مورد نقد قرار میدهد و مینویسد: