محیط بیرونی؛ یعنی قلمرو (الف) برای نشان دادن خشکی به عنوان یک جزیره کافی است اما قلمرو (ب) غامضتر است.
هیچ حد و اندازهای وجود ندارد که چه پهنهای از آب باید جزیره را احاطه کرده باشد تا ما آن را جزیره بدانیم، اما باریکهای از آب که در گستره (ب) نشان داده شده و جزیره را احاطه کرده، پهنای لازم را ندارد. (به عبارت دیگر میتوان به سادگی این پهنه را خندق در نظر گرفت که خشکی درون آن جای گرفته نه یک جزیره).
به همین ترتیب شکل زبانهای که از خشکی به خارج در آب پیش رفته است و به عنوان «شبه جزیره» توصیف میشود قلمرو (ج) نشان میدهد نه گستره (د). به این معنا که اگر تنها قلمرو «د» را ببینیم نمیتوانیم درک کنیم که این شکل یک شبه جزیره است. فقط از طریق قلمرو ما میتوانیم معیّن کنیم که همه جزیره ارتباط بسیار وثیقی با این زبانه دارد ما میتوانیم ببینیم تعریفها غالباً دلالت ضمنی بر گستره خاصی دارند که در آن مفهوم جزیره به صورت مناسب نشان داده نمیشود.
تعریف قلمرو به شمول اسناد به حوزههای مرتبط میتواند شامل پایه نیز باشد؛ زیرا یکی از حوزههای مرتبط در یک اسناد که حوزه بلاواسطه اسناد را نیز تشکیل میدهد «پایه» است و شاید به همین دلیل برخی از زبانشناسان در توضیح پایه از واژه قلمرو استفاده کردهاند و در تعریفی که از آن ارائه کردهاند مشخص میشود پایه و قلمرو همان حوزه شناختی یک نماست. برای مثال تیلور در تعریف قلمرو میگوید:
قلمرو به ترکیبی از معارف گفته میشود که زمینهای را برای مفهومسازی یک واحد معنایی فراهم میآورد.۱