را با چنین تصریحی تعدیل میکند که هیچ امامی بدون نصب صریح جانشین از دنیا نمیرود.۱ این استدلال سپس با گواهی بر انتصاب امام غائب[عج] از جانب حلقه درونی و نیز ائمه قبلی[علیهم السلام] و نیز با این واقعیت تقویت میشود که رابطهای نزدیک به امام «وجود وی را بیان کرده و اوامر و نواهی او را منتقل میکنند».۲
تقریباً در همان مقطع مناظره ابن قبه رازی با مخالفانش در ری، ابوسهل نوبختی کتاب التنبیه را در بغداد نگاشت. بیشک ابوسهل نوبختی مکتب تشیع امامی را به طور ضمنی از موعودباوری انقلابی قرامطه اسماعیلی معاصر، دور نگاه میداشته، همانگونه که ابن قبه این کار را آشکارا انجام میداد است. اشرافزاده پارسی ما که تقریباً یا دقیقاً در سال ۹۰۳ قلم میزده، برای ردّ این اتهام که باورهای شیعی که شبهزردشتی دانسته میشوند، به سختی میکوشیده:
اگر، همانند پیروان زردشت و سایر بدعتگذاران، با اعتقاد داشتن ما به همان مدعاها [در مورد علی[علیه السلام]] مخالفت کنند، به آنها گفته میشود که همان نقدها بر معجزات پیامبر[صلی الله علیه و اله] نیز وارد است.... اکنون موضع شیعه همانند موضع اکثریت مسلمانان است.... در واقع، احادیث شیعی موثقترند، زیرا دست به دست شدن قدرت (دولت) در میان آنها صورت نمیگیرد، نه شمشیری، نه ارعابی و نه اشتیاقی [برای قبضه کردن قدرت] وجود ندارد.
ابو سهل بهدرستی پی برد که مشکل عدم حضور امام به بهترین وجه از طریق کلام عقلی قابل حل است:
کل مسئله دین، به واسطه عقل درک میشود. ما خدا را از طریق دلایل عقلی میشناسیم ولی او را نمیبینیم. همچنین کسی تا به حال که او را