کردیم که نه در کتاب بود و نه در علم.۱ امام علیه السلام در این حدیث دو مرحله برای انسان تصور کرده است. در یک مرتبه انسان هیچ نیست؛ یعنی زمانی که هنوز انسان شیء نیست، نه در کتاب و نه در تقدیر. در این صورت خداوند به انسان آگاه است و به او علم بلامعلوم دارد. مرتبه دوم این است که انسان از مقام عدم خارج میشود و به مقام کتاب تقدیر، یعنی علم فعلی، میرسد و شیء میشود، ولی نه «شیء مذکور» (لم یکن شیئاً مذکوراً)؛ یعنی هنوز با وجود شیئیت، وجود خارجی پیدا نکرده است. با توجه به مباحثی که مطرح شد، از این روایت استفاده میشود که بحث زراره، بحث حدوث علم فعلی است؛ یعنی زمانی که انسان «لم یک شیئاً» است، خداوند به انسان علم بدون معلوم دارد و وقتی که (لم یکن شیئاً مذکوراً)، یعنی شیء، میشود ولی مذکور یا موجود خارجی نیست، خداوند متعال به انسان به صورت فعلی علم دارد.
بدین ترتیب روشن میشود که ناآگاهی غیر شیعیان از این دو ساحت علم، موجب بدفهمیشان از دیدگاه امامیه درباره علم الهی شد و مدعی شدند كه شیعیان به خداوند نسبت جهل میدهند و معتقدند خداوند قبل از خلقت اشیا به آنها علم ندارد.۲
بر اساس چنین بینشی، کتب مقالاتنویسی اهل سنت دیدگاه خاصی را در مورد صفات الهی به زراره نسبت دادهاند. اشعری در مقالات الاسلامیین میگوید كه زراره و اصحابش قائلاند خداوند از ازل سمیع، علیم و بصیر نبود و بعد از آنکه این صفات را برای خود خلق کرد، متصف به این صفات شد.۳ بغدادی اندیشه زراره در باب صفات را به صفات حی و قادر و مرید نیز تسری میدهد، در حالی که اشعری این