عبارت دیگر، نفوذ ادبیات فلسفی در این بحث در نوشتههای کلامی ابنمیثم کم رنگ است و به تدریج در نوشتههای علامه حلی، نمود بیشتری دارد و سپس در برخی آثار فاضل مقداد، شفافیت افزونتری مییابد و در کنار اندیشههای کلامی، عرض اندام میکند. تعریف وی در ارشاد الطالبین همانند مطالب او در لوامع و النافع لیوم الحشر است؛ یعنی هم عصمت را لطف میداند و هم آن را ملکه قلمداد میکند.
به طور خلاصه، فاضل مقداد در برخی آثار کلامی خویش به روش متکلمان امامیه بغداد طی مسیر نموده و عصمت را لطف دانسته است و در برخی دیگر از آنها، افزون بر لطف، ملکه ترک معاصی را نیز در تعریف عصمت دخیل شمرده است. در اینجا چند پرسش درباره این دیدگاه دوگانه وجود دارد:نخست اینکه جمع بین این دو دیدگاه چگونه قابل تبیین است؟ پرسش دوم اینکه تعریف عصمت بر پایه لطف چه ایرادی داشته که متکلمان به سوی تعریف آن به ملکه رفتهاند؟ پرسش سوم اینکه این دو دیدگاه با هم سر سازش دارند یا نه؟
در پاسخ پرسش نخست باید گفت که اگر بخواهیم مبانی متکلمان معتزله و امامیه را در لطف حفظ کنیم و مبانی فلاسفه مانند نظام علیت را هم درباره ملکه حفظ کنیم و به آنها ملتزم باشیم، این دو دیدگاه با هم قابل جمع نیستند؛ چون لازمه مبانی کلامی، اختیار است و لازمه مبانی فلسفی و نظام علّی، جبر خواهد بود؛ اما اگر بگوییم که فاضل مقداد و پیش از وی علامه حلی، عصمت را بر پایه لطف تعریف کردهاند و به لوازم آن هم ملتزم بودهاند، اما به دلیل ورود استدلالهای فلسفی در آثار فخر رازی و برخی متکلمان پس از وی مانند ابنمیثم، این بزرگان (مانند فاضل مقداد و علامه حلی) خواستهاند از ادبیات فلسفی برای تبیین گزارههای کلامی بهره ببرند و به لوازم آن التفات نداشتهاند.