و نقل در آیه (قُلْ إِنَّمَا أَنَا بَشَرٌ مِّثْلُكُمْ) باطل است.۱
به طور خلاصه، علامه در تعدادی از آثار کلامی خویش، همانند متکلمان بغداد، محور عصمت را لطف دانسته و در تعدادی دیگر، متأثر از استادش ابنمیثم و فلاسفه، «ملکه و لطف» را در تعریف عصمت دخیل شمرده است. در دسته نخست که وی همسو با متکلمان بغداد، عصمت را لطف قلمداد کرده، طبعاً خداوند در حصول عصمت، دخیل است و این موضوع با اختیار و تلاش معصوم برای اجرای فرامین الهی، قابل جمع است. در دسته دوم از آثارش نیز اگرچه عصمت را ملکه ترک گناه میداند، اما اولاً آن را با الطاف الهی قابل جمع میداند و ثانیاً وجود این ملکه را مانع از اختیار معصوم در افعال خویش نمیداند. شاید بتوان بهرهبرداری علامه از مفهوم ملکه افزون بر مفهوم لطف را به معنای استفاده همزمان از مزایای تقریرهای کلامی و فلسفی دانست؛ نه اینکه بتوان او را به عدول از نظریهپردازی کلامی متناندیش خویش یا تذبذب در مبانی علمی متهم ساخت.
فاضل مقداد (م۸۷۶) در برخی آثار کلامی خویش در تعریف عصمت به سراغ آرای متکلمان بغداد رفته است و در برخی دیگر از آنها از محور تعریف فلاسفه برای عصمت، یعنی «ملکه» بهره برده است. وی در آن دسته از نوشتههای خود که در چارچوب دیدگاه متکلمان بغداد ارائه نظر کرده، عصمت را لطفی دانسته که خداوند برای مکلف انجام میدهد؛ به گونهای که وقوع معصیت از او محال میگردد؛ زیرا انگیزه او از بین میرود و اتفاقی میافتد که وی را از انجام معصیت باز میدارد با اینکه بر انجام آن توانایی دارد. با توجه به