معصوم، با واسطه مخلوق خداست. به هر روی، نکته مهم این است که محور عصمت در تعریف ابنمیثم و فیلسوفان، از لطف خدا که بیرون از معصوم است به ملکه که درون اوست، تغییر مکان مییابد و این چرخشی بزرگ در بررسی مفهوم عصمت و کشف منشأ آن به شمار میرود.
لازمه این تحلیل مبتنی بر عبارات وی در النجاة۱ ظاهراً مجبور بودن معصوم در افعال خویش است؛ اما هیچ قرینهای که نشان دهد ابنمیثم معصوم را در افعال خویش مجبور میداند، در آثار وی یافت نشد.
ازاینرو شاید بهترین تحلیل این باشد که وی از ادبیات و تحلیل فلاسفه در تعریف عصمت به ملکه بهره برده؛ اما یا از لوازم آن که مجبور بودن معصوم در افعال خود است، غافل بوده و یا به رغم پذیرش ملکه، لازمه آن را مجبور بودن معصوم در افعال خویش نمیدانسته و آن را با آیات و روایات مسلَّم که بر اختیار معصوم دلالت دارد، در تعارض میدیده است.
به هر حال، وی با تعریف عصمت به ملکه، تغییر مبنایی ایجاد کرده است؛ زیرا هیچیک از متکلمان پیشین در تعریف عصمت، از تعبیر ملکه و مانند آن بهره نبردهاند. میتوان این عملکرد ابنمیثم را گردش به سمت فلاسفه با حفظ اصول نظریه متکلمان قلمداد کرد. به عبارت دیگر، اگر بخواهیم تغییر عبارات ابنمیثم را نسبت به متکلمان پیش از وی دقیق بررسی کنیم، لازم است به تفاوت مبانی متکلمان و فلاسفه در مؤلّفه کانونی عصمت توجه لازم داشته باشیم؛ زیرا محور تعریف بیشتر متکلمان، «لطف» است که از سوی خدا به معصوم اعطا میگردد. این در حالی است که بسیاری از فلاسفه، عصمت را