زمینهای و رویکرد کارکردی به نگاه ذاتگرایانه این است که نباید معنا را یک امر ثابت و مطلق به شمار آورد، درحالیکه در واقعیت زبان چنین چیزی نیست. هر واژهای از یک تاریخ معنایی برخوردار است و به جغرافیا و فرهنگ بستگی کامل دارد؛ زیرا واژههای زبان به سرعت تغییر میکنند؛ بنابراین، از آنجا که رویکرد کارکردگرایانه، دیدگاه ثباتگرایانه معنا را نقد میکند، معنا را نسبی میداند، اما از طرف دیگر با رویکرد زمینهای نیز موافق نیست و معتقد است که رویکرد زمینهای نهتنها به نسبیگرایی مطلق در معنا میانجامد، بلکه ضوابط زبانی را نیز نادیده میانگارد. قواعد، ساختار و مناسبات زبانی که باید میان انسانها برقرار باشند تا مفاهمه صورت بگیرد در نگاه تفسیری و زمینهای به کلی از بین میرود.
بیشتر دیدگاههای هرمنوتیکی میان زبان و ادبیات و بسته هویتی که میان انسان و زبان قرار دارد، فاصله ایجاد میکنند. این دیدگاهها هویت مستقلی برای زبان در نظر نمیگیرند و اعتقاد دارند که باید متن را به شرایط بیرون از آن بازگرداند. در مقابل نگاه کارکردگرایی تلاش میکند که واقعیت معنای زبانی را به درون زبان بازگرداند، اما نه به معنای ذاتگرایانه بلکه به معنای کارکردی آن. به این ترتیب که معنای یک واژه یا عبارت کاملاً به نوع نقش و کارکردی که آن واژه در مجموعه و بافت زبانی ایفا میکند، بستگی دارد. این نوع نگاه کارکردگرایانه را باید به نظریه ویتگنشتاین نسبت داد. البته، ویتگنشتاین دو نظریه و دو دوره تاریخی داشت. نظریه اول او همان دیدگاه تصویری از زبان است که نگاهی کاملاً ذاتگرایانه به زبان دارد. نگاهی که با پوزیتیویسم منطقی گونهای تعامل و مراوده داشت؛ اما پس از مدتی از نظریه خود برگشت و به نظریه کارکردگرایانه را قائل شد.
ویتگنشتاین در رویکرد کارکردی معنا معتقد بود که اساساً هسته معنایی وجود ندارد و همچنین وی نشان میداد که در عبارتهای مختلف یا کاربردهای مختلف، گاهی یک واژه به قدری تنوع معنایی مییابد که یافتن حتی یک مؤلفه