اصلی معناشناسی این است که بررسی کند که برای مثال، معنای کلمه «مجرّد» از چه مفاهیم اولیهای تشکیل شده است و زمانی که آن معنای پایه کشف شد بهگونهای معنای کلمه «عزب» را به همان مفاهیم پایه ارجاع یا تغییر دهد.
معناشناسی شناختی
مکتب معناشناسیشناختی به یک معنا روشهای پیشین را تکمیل میکند و از کارایی بیشتری برخوردار است و برای مطالعات دینی نسبت به جریانهای دیگر سودمندی بیشتری دارد. معناشناسی شناختی در درجه اول از تحقیقاتی که درباره مغز انسان صورت گرفته پدید آمد و اینکه مغز و دستگاه عصبی انسان چگونه کار میکنند. به تدریج، دیدگاههایی که در این زمینه مطرح میشد به زبانشناسی نیز گسترش پیدا کرد و پرسشهایی در رابطه زبان و مغز بشر، رابطه زبان با تجربه بصری و شنیداری بشری پدیدار شد.۱ به تدریج، پاسخ به این پرسشها به پیدایش معناشناسی شناختی انجامید. زبانشناسان این فاز از معناشناسی را نوعی انقلاب تلقی میکنند که جهش خاصی در مباحث زبانشناسی پدید آورد که پس از دورهای طولانی در زبانشناسیِ آمریکا از سوی شاگردان چامسکی شکل گرفت.
ادعاهای معناشناسی شناختی
انعطافپذیری معنا
ادعای نخست، زبانشناسانشناختی این است که معنا انعطافپذیر است. معنا را نباید یک بسته مهر شده در نظر گرفت. برخلاف معناشناسی سازهای که اعتقاد داشت معنای یک واژه برای مثال چهار مؤلفه دارد و اگر این مؤلفهها را با هم ترکیب