طرفداران این مکتب معتقدند باید دو کار در زبانشناسی انجام گیرد:
۱. سازههای معنا و مؤلفههای معنایی کشف شود؛ یعنی در هر واژهای توجه کنیم که معنای آن از چه مؤلفههایی تشکیل شده است.
۲. معنا را باید بهصورت فرمول نشان دهیم. از فرمولهای ریاضی و منطق استفاده کنیم تا معنای ترکیبی که برای واژهها وجود دارد نمایان شود. برای مثال، در فرهنگهای انگلیسی معنای واژه بچلر (bachelor) راجستوجو کنید. واژه بچلر یک مدخلِ لغتنامهای است. کتابهای لغت در ذیل مدخلهای خود، اطلاعات متنوعی ارائه میدهند. اطلاعاتی از این قبیل که آیا این واژه اسم است یا فعل؟ اگر اسم است بر معنایی مجرد و انتزاعی دلالت میکند یا بر معنای مادی؟ بر یک چیز دلالت میکند یا چند چیز؟ موجود زنده است یا غیر زنده؟ حیوان است یا انسان؟ در ذیل مدخل بچلر چنین آمده که انسان است. انسانی که ازدواج نکرده است. مدخلهای لغتنامهها تمام اطلاعات واژگان را بهصورت درختواره ارائه میدهند؛ گرچه شاید منظم نباشد، ولی میتوان آنها را بهصورت یک درختواره تنظیم کرد.
در روش معناشناسی زایشی در مرحله نخست با رجوع به کتاب لغت، این مؤلفهها را به دست میآوریم. در مرحله دوم باید آنها را به کمک فرمولهای منطق ریاضی صورتبندی کنیم. نسبتی که این واژه با واژههای دیگر درون زبان دارند را بررسی کنیم. این واژه با دو دسته از واژهها ارتباط برقرار میکند. بخش مصداق آن را مشخص میکنیم که در اصطلاح به آن نشانگر(marker) میگویند. بخشی از اطلاعاتی که در یک زبان نسبت به یک واژه به دست میآوریم از این طریق است که ببینیم چه مصداقهایی در جملات روزمره دارد. بخش دیگری از واژهها ابهام واژه را رفع میکنند. ممکن است یک واژه دارای معانی متعددی باشد. برای نمونه، واژه «بچلر» در زبان انگلیسی هم به معنای مجرد (عَزَب) است و هم به معنای کسی است که در مراتب دانشگاهی به بالاترین مرتبه میرسد؛ یعنی منحصر به فرد