حوزههای مفهومی پیدا میشود. این برشها را «میدان معنایی» نامیدهاند. میدان معنایی در واقع، مجموعهای از مفاهیم درون یک زبان است که ارتباط متقابل با هم دارند. برای مثال در متن قرآن واژهٔ ایمان، کفر، تصدیق، تکذیب، شکر با هم ارتباط دارند که ارتباط برخی آنها ایجابی و برخی دیگر سلبی است. مثلاً مفهوم ایمان با مفهوم شکر رابطهٔ ایجابی برقرار میسازد، ولی با مفهوم کفر رابطهٔ سلبی دارد. مجموعهٔ این روابط یک برش مفهومی را تشکیل میدهند.
وجه تسمیه این روش متأثر از پیشرفتهایی است که در علم فیزیک و علوم طبیعی صورت گرفته بود. برای مثال، در فیزیک از میدان جاذبه بحث میکنند. برای مثال، کُره زمین برای خود از یک میدان جاذبه برخوردار است. گویا دور کره زمین هالهای وجود دارد که هر زمان جسمی وارد آن هاله شود به سمت مرکز کشیده میشود. تصویری که ساختارگرایان این جریان از رابطهٔ زبان با عالم واقع ارائه میدادند، چنین بود. زبان برشهایی دارد که هر برش بخشی از عالم واقع را به سمت خود میکشاند. از اینرو، تعبیر میدانهای معنایی را به موازات همان اصطلاحی که در علم فیزیک وجود داشت، بهکار میبردند. بر این اساس اینگونه نیست که کل زبان، تمام واقعیت را بهصورت یکدست جذب کند، بلکه هر بخشی از آن با بخش خاصی از عالم واقع ارتباط برقرار میکند.
۲. معناشناسی نسبتی
دومین جریانی که در مکتب ساختارگرایی شکل گرفت، «جریان نسبتی» است. طرفداران این جریان در مقابل معناشناسی میدانی معتقد بودند برای اینکه معنای یک واژه را توصیف کنیم یافتن میدان معنایی کافی نیست. بر اساس معناشناسی میدانی برای توصیف معنای یک واژه باید دید آن واژه درون چه میدانی قرار میگیرد و با چه واژههایی نسبت برقرار میکند، اما پیروان معناشناسی نسبتی معتقدند که