اولین قدم در معناشناسی متن، شناخت کلمات کلیدی است که از طریق تکرار و فراوانی کلمات، تنوّع در کاربرد (صرفی، نحوی، مشتقات) تنوع در نسبت (فاعل، مفعول و...)، ترتّب آثار مهم، کلمات همنشین و جانشین به دست میآید. برای مثال، واژه «کتاب» در زبان عربِ جاهلی واژهای عادی است، ولی در دستگاه زبانی قرآنی جایگاه کلیدی دارد. به این معنا که کتاب، پیام اصلیِ الهی را دارد و هدایت و روشنگری به وسیله کتاب است. خدا، انسان، دنیا، آخرت، علم و عقل چنین ویژگیای دارند.
کلمه کانونی از میان این کلمات انتخاب میشود که بار اصلی را در حوزه معناشناختی بر دوش دارد. در قرآن کریم «اللّه» کلمه کانونی است و تمام میدانهای معنایی با آن مرتبطاند و به تعبیر ایزوتسو، تمام میدانهای معنایی زیر فرمان «اللّه» هستند.۱ اگرچه واژه «اللّه» از جهت اشتقاق محدود است، اما نسبتهای این واژه با دیگر واژههای قرآنی سبب شده تا «اللّه» در کانون قرآن باشد.
در حوزه معرفتشناسی قرآنی واژههای «علم، عقل، فهم، سمع، بصر، قلب، فؤاد، عین، عرف، یقن، لب، دبر (تدبر)، فقه، شعر، دَری (درایت)، فکر، ذکر، جهل، ظن، شک، خرص، ریب، مریة، زعم، غفلة و نسی» واژههای کلیدی هستند. از میان این واژهها «علم» به سبب بسامد بالا، نسبتهای صرفی و نحوی متنوع، آثار فراوان و حوزههای ارتباطی بهعنوان واژه کانونی و واژه «عقل» پس از علم کلیدیترین واژه است. اگر همین حوزه را در کتاب کافی بررسی کنیم، «عقل» واژه کانونی خواهد بود.
هر یک از این واژهها در شعاع معنایی خود، در کانون معنا قرار دارند، ولی نسبت به واژههای دیگر واژه فرعیاند.