را از متن نیز خارج سازیم آن معنا را برای خود حفظ میکند. این مفاهیم همان معانیای هستند که بهعنوان «معنای اصلی» - نه معنای مستعمل - در لغتنامهها به آنها اشاره میشود و به همین جهت به آن «معنای لغتنامهای» یا «معنای اساسی» نیز میگویند.
در مقابل، «معنای نسبی» معنایی است که در متن و با توجه به وضعیت و موقعیتی که واژه در بافتِ متن از آن برخوردار میشود، پدید میآید. ایزوتسو در تعریف معنای نسبی مینویسد:
در آن حال که معنای اساسی یک کلمه چیزی ذاتی و درونی از خود کلمه است که با آن کلمه به هرجا که برود انتقال پیدا میکند، معنی نسبی چیزی است که دلالت ضمنی دارد و در نتیجه پیدا شدن وضع خاصی برای آن کلمه در زمینهای خاص به معنای اساسی پیوسته و افزوده میشود و در نظام تازه نسبت به کلمات مهم دیگر نسبتها و روابط گوناگون پیدا میکند.۱
بر این اساس، اینگونه نیست که در معناشناسی میدانهای معنایی، معنای پایه یکسره مورد انکار قرار گیرد یا کنار گذارده شود، اما معنای پایه که معمولاً از کتب لغت و تحلیل معانی استعمالی یک واژه به دست میآید و در حقیقت هستهٔ معنایی واژه را تشکیل میدهد، نقطه آغاز معناشناسی است.
برای فهم واژههای نص باید با آن هسته معنایی آشنا شد، ولی آشنایی با این هسته گام نخست است و در ادامه باید به تغییر و تحولاتی که معنای واژه در اثر ارتباط با دیگر واژههای نص پیدا میکند، توجه کرد.۲