دلالت میکند؛ برای مثال، معنای «جابهجا کردن» معنایی است که دلیل حرکت به شمار میرود.
۴. کلمه ممکن است بهعنوان یک جزء معرفی شده به مفهوم اساسی اضافه شود؛ برای مثال، معنای «تعقیب کردن».۱
مفاهیمی نظیر ترک کردن، تغییر مکان، تعقیب و گریز همگی در حوزه معناییِ حرکت قرار دارند و نوعی حرکت را به نمایش میگذارند و هر یک نوعی تغییر در معنای اصلی حرکت به وجود آوردهاند. این تغییرات معنایی بر اساس رابطه این واژهها با محور اصلی حوزه، یعنی حرکت پدید میآید.
روابط از این نوع بر روی مفهوم ضمنی موجود میان جملاتی برقرار میشوند که حاوی اقلام واژگانی مرتبطاند. ۲
البته، ممکن است روابط میان واژهها در یک حوزهٔ تصوری محدود به این چهار مورد نباشد، اما این موارد مثالی درباره گونهٔ روابط میان واژهها را ارائه میدهند. بر این نکته باید تأکید کنیم که میدان معنایی و روابط موجود در آن در واقع، از روابط تصوری موجود در نزد متکلمان یک زبان سرچشمه گرفتهاند. این روابط خود را در متن پنهان ساختهاند و با بررسی نسبتهای معنایی ظهور مییابند.
بنابراین، کاربران یک زبان برای بیان مقاصد خود از یک دستگاه تصوری واژگانی بهره میبرند. برای مثال، در حوزهٔ تصوری مفهوم حرکت که تغییر مکان را میرساند واژههایی همچون حرکت کردن، رفتن، آمدن، پرتاب کردن، بالا بردن، پایین آمدن و واژهها و افعال بسیار دیگری در اذهان کاربرانِ زبان وجود دارد.
زمانی که یک متکلم در یک متن از برخی از این واژهها بهره میگیرد و در متن