وی همچنین در ادامه میگوید:
و لیس الخلق أیضا یلزمه المبدئیة للفعل بل کونه بحیث إذا أرید الفعل یصدر بلا صعوبة و رویة.۱
برخی دیگر در تعریف اخلاق گفتهاند: «بر نفس انسان کیفیاتی عارض میشود که پس از مدتی زایل میگردد که آن را ”حال" گویند».۲ «چنانچه این کیفیت نفسانی بر اثر عادت و یا عوامل دیگری ماندگار شده، بهکندی زایل شود آن را ”ملکه" گویند».۳ آنگاه اگر این کیفیت نفسانی بدون فکر و بدون تکلّف در رفتار انسان منعکس شود۴، به آن «سَجیه» یا «خُلق» میگویند. پس اخلاق انسان مجموعهای از خُلقیات، یا به عبارت بهتر، مجموعه ملکات هر فرد است که معمولاً در رفتارش نمود مییابد؛ ازاینرو در کتب لغت «خُلق» را به طبع، سجایا و عادات نیز معنا کردهاند.۵
اکنون که درباره مفهوم واژه «اخلاق» شناخت بیشتری بهدست آمد، ذکر این نکته مفید خواهد بود که واژه «اخلاق» از نظر لغوی، بار معنایی خاصی ندارد و ازاینرو گاه به «نیک» و گاه به «بد» متصف میشود، یا در تعابیری همچون «اخلاق نیک»، «اخلاق بد»، «بداخلاق»، یا «خوشاخلاق» به کار میرود؛ گرچه گاه از واژه «اخلاق» بار معنایی مثبت اراده میشود و هنگام ارادهبار معنایی منفی، از تعابیری چون «ضد اخلاقی» و «غیراخلاقی» استفاده میشود. واژه «اخلاق» کاربرد دیگری نیز دارد و گاه از آن «علم اخلاق» اراده میشود؛ اما آنچه در این نوشتار مقصود است، همان معنای عام است که فضایل و رذایل اخلاقی را دربر میگیرد: «اگر هیئت راسخ در نفس، مبدأ صدور أفعالی پسندیده از نظر عقل و شرع باشد، آن را خُلق نیک گویند و اگر باعث صدور افعال ناپسند شود، آن را خُلق بد گویند».۶
1.. همان.
2.. اخلاق ناصری: ص۶۴.
3.. جامع السعادات نراقی: ج۱.
4.. ر. ک: النهایه ابن اثیر «خُلق».
5.. ر. ک: لسان العرب؛ النهایة ابن اثیر؛ مجمع البحرین «خُلق».
6.. الحقائق فی محاسن الاخلاق: ص۵۴.