راستباور بوده است، نه اصل آن و مفاهیم مرتبطی از قبیل اظله و اشباح. مقصود از روایت در اینجا نه فقط متن منقول از معصوم، بلکه شرح و بسطی است که گاه غالیان از جانب خود میافزودند، چه با انتساب آن به معصوم و چه بدون آن. بر این اساس، اگر تفکیک پیشگفته بین غالیان، متهمان به غلو و راستباوران را مفروض بگیریم، وجه اتهامزنی راستباوران به متهمان به غلو همین بوده که روایات ایشان گاه سبک و سیاقی داستانی و اساطیری به خود میگرفته که به روایت غالیانه نزدیک میشده است.
کتب رجال شاهدی است بر اینکه شیعیان درباره غالی بودن یا نبودن امثال مفضل بنعمر اختلاف داشتند. به نظر میرسد که این اختلاف در اشخاص از اختلاف در ترسیم مرز بین روایت غالیانه و روایت راستباورانه از فضائل اهلالبیت علیهم السلام، بهویژه خلقت نوری، ناشی میشده است. با بزرگتر یا کوچکتر دانستن دایره هر کدام از روایتهای غالیانه و راستباورانه تعداد بیشتری از افراد و روایات در حیطه یکی از آن دو دایره قرار میگرفتند. این کشمکش در مدرسه قم و احیاناً پیش از آن در کوفه وجود داشت تا آنکه نوبت به مدرسه کلامی بغداد رسید. در این مدرسه دو تحول در روش کلامی رخ داد که نتایجش از جمله در بحث خلقت نوری، هر چند به صورت غیر مستقیم، منعکس شد: نخست آنکه حجیت خبر واحد در امور اعتقادی نفی شد.
بدین ترتیب، در این مدرسه حتی در صورت عبور روایات از صافی ارزیابی سندی، امکان کنار نهادنشان به دلیل خبر واحد بودنشان وجود داشت. دوم آنکه عقل نیز میتوانست درباره جواز یا عدم جواز عقلی ظاهر روایات اظهار نظر کند؛ در نتیجه، امکان تأویل روایات قطعی الصدور نیز وجود داشت. طبیعی است که در چنین فضایی، اندیشه غالیانه که مستند اظهار شده آن روایات منقول از معصومان بود، مجال چندانی برای مطرح شدن و مانور دادن نداشت. آنچه در این مدرسه