کرنیش و کلارک دید که جرم را با تکیه بر ویژگیهای بزه و بزهکار تحلیل کردهاند؛ بدین معنا که بزهکار برای ارتکاب بزه، هم موقعیت تحقّق بزه و احتمال به نتیجه رسیدن آن را میسنجد، و هم تواناییها و مهارتها و نقاط ضعف خود را.
از اواسط دههٔ ۱۹۷۰ م به این طرف، شاهد تبیینهایی از این دست هستیم که در آنها بزهکاران، کنشگرانی اندیشهورز و انتخابگر قلمداد میشوند، به گونهای که برای ارتکاب کجروی برنامهریزی میکنند، و پس از ملاحظه مضرّات و خطرات عمل مجرمانه، چنانچه منافع حاصل از آن بیشتر بود، آن عمل را مرتکب میشوند، و چنانچه خطرات آن بیشتر از منافع آن بود، از ارتکاب آن چشمپوشی میکنند.۱