که ارزشها و منافع متفاوت و مغایری با یکدیگر دارند و همواره در ستیز با هم اند. از این رو، در بارهٔ ارزشها و قواعد رفتار، هیچ وقت توافق کاملی در جامعه، وجود ندارد. نکتهٔ قابل توجّه این است که در عمل، گروههای صاحب قدرت، ارزشهای خود را بر جامعه به پشتوانهٔ قدرت و امکانات خویش، مسلّط میسازند. در این وضعیت، وقتی افرادِ گروههای ضعیفتر، بر اساس هنجارها و ارزشهای خود عمل میکنند، عمل آنان به عنوان انحراف از هنجارهای گروه حاکم قلمداد میشود.۱
تبیینهای جامعهشناختیای که در دستهبندیهای سهگانهٔ یاد شده، مورد اشاره قرار گرفتند، و برای هر دسته نیز یک نظریه ذکر گردید، به عنوان نمونههایی از نظریههای ارائه شده با رویکرد جامعهشناختی بودند.
در اینجا نکتهٔ قابل توجّه این است که تمامیِ تبیینهای مورد اشاره از ابتدا تاکنون را باید از این جنبه مورد توجّه قرار دهیم که در همهٔ آنها، فرد، به عنوان موجودی است که در کنش و واکنشهای اجتماعی خود یا تحت تأثیر عوامل جسمی است، یا متأثّر از وضعیت روحی و روانی خویش، و یا گرفتار در چنبرهٔ عوامل و شرایط محیطی و اجتماعی. به بیان دیگر، انسان در این تبیینها، به گونهای تصویر میشود که فاقد انتخاب و اراده و قدرت گزینش است. تا بدین جا مقصود ما از بیان نظریهها التفات دادن به همین نکته بوده است. گو این که هر یک از تبیینهای جامعهشناختی نیز دارای موارد نقد بوده که از بیان تکتک آنان خودداری گردید، و به همین مقدار بسنده میشود که این تبیینها دارای موارد نقض، عدم جامعیت و عدم امکان تعمیم اند، و نمونهٔ آماری آن، نمایندگی تام برای همهٔ جوامع را ندارد.
همچنین لازم است تأکید شود که در تمامی تبیینهای ارائه شده، این