۲. برخورداری از احساس وحدت و یگانگی و سیستمهایی از تعهّدات متقابل؛
۳. دارا بودن حقوق و قضاوتهای اخلاقی؛
۴. توانایی در تغییر محیط و تسلّط بر طبیعت؛
۵. قدرت یادگیری و یاد دادن تجارب اکتسابی خویش به دیگران؛
۶. برخورداری از فرهنگ، ارزشها و باورهای مشترک؛ و....۱
با توجّه به آنچه گذشت، میتوان گفت که اجتماعی بودن انسان، بدین معناست که در سرزمینهای مختلف، گروههایی از افراد با همدیگر به همفکری و همیاری میپردازند و در کنشهای متقابلی که با هم دارند، گذران زندگی میکنند، و در این ارتباط متقابل، دارای آداب و رسوم، ارزشها، باورها و فرهنگ مختص به خود میشوند. آنان با تشکیل سازمانها و نهادهای اجتماعی گوناگون، به تقسیم وظایف و ایفای نقشهای مربوطه میپردازند. در این روند، همواره جوامع انسانی، شاهد ظهور اقشار و اصناف گوناگونی هستند که هر یک، تأمین کنندهٔ بخشی از نیازهای یکدیگر بر اساس نظامهای اجتماعیاند؛ و همبستگی میان آنها تا حدّی است که هیچ یک بینیاز از دیگری نیست.
علی علیه السلام در فرمان خویش به مالک اشتر، به طبقهبندیِ اقشار مختلف جامعه بر اساس نقشی که در سامانبخشی به زندگی اجتماعی دارند میپردازد و میفرماید:
وَاعْلَمْ أنَّ الرَّعِیةَ طَبَقَاتٌ لأ یَصلُحُ بَعضُهَا إِلأ بِبَعضٍ، وَ لَا غِنَى بِبَعضِها عَن بَعضٍ: فَمِنها جُنُودُ اللّهِ، وَ مِنها کتَّابُ العامَّةِ وَالخَاصَّةِ، وَ مِنهَا قُضاةُ العَدل، وَ مِنهَا عُمّالُ الإِنصَافِ وَ الرِّفقِ، وَ