انتقال آن بوده است، مورد ترديد قرار ميگيرد. حديث از آن رو مورد توجه و علاقه است که منبع شناخت انديشه و آراي مسلمانان و بازگوکنندة تحوّلات تاريخي پس از وفات پيامبر ـ و در برخي موارد مدّتي طولاني پس از رحلت وي ـ به شمار ميآيد. در هر صورت، نخست بايد گونهاي ارتباط مستقيم با پيامبر صلي الله عليه و آله اثبات شود. مسئلة اصلي تلاش براي قرار دادن يک يا چند حديث در جايگاه مناسبشان در بافت تاريخي معيني است؛ معمولاً اين بافت تاريخي را در دورهاي خارج از زمان حيات پيامبر صلي الله عليه و آله ميتوان يافت. نقطة آغاز براي هر مطالعه و تأمل اساسي بايد متن باشد و بررسي اِسناد در درجة دوّم اهمّيّت قرار ميگيرد. از منظر روششناختي، چون در اينجا استفاده از قواعد فرمانشناسي [براي خاورشناسان] نتيجهاي دربر ندارد، به کارگيري ابزار قابل دسترسي براي نقد ادبي و نقد منابع تاريخي ضروري است. در واقع اين دقيقاً همان کار پيچيدهاي است که گاهي با جرمشناسي شباهت دارد و هميشه به نتايج صريح و روشن ـ که براي همة خاورشناسان شناخته شده است و از اين رو نيازي به توضيح بيشتر ندارد ـ نميانجامد.
به جز اين نکته که علم الحديث مستقل اسلامي و حديثپژوهي خاورشناسان، هر دو وجود وضع در حديث را پذيرفتهاند، ظاهراً اين دو چندان وجه مشترکي ندارند. اين از آن روست که دليل اصلي وضع حديث در نظر اين دو گروه متفاوت است: براي حديثپژوهان مسلمان بايد ثابت شود که يک حديث، موضوع است؛ حال آنکه اين براي خاورشناسان يک اصل است. ناگزير روشهاي حاصل از نقد الحديث اين دو يکسره متفاوتاند. با اين همه، در شرايطي خاص ميتوان تصور کرد ميان اين ديدگاهها و روشها آشتي برقرار شود. چنين شرايطي در حديثپژوهي خاورشناسان زماني پديد ميآيد که محقّقان غربي، ضمن به کارگيري روشهاي خاص خودشان، گاهي هم به اين نتيجه برسند که دستهها يا بخشهايي از احاديث را ميتوان با شخص پيامبر مرتبط دانست. در چنين مواردي، تمام يا بخشي از اِسناد ميتواند ابزار ارزيابي حديث باشد و اطّلاعات قابل اعتمادي در باب طريق نقل حديث را در اختيار گذارد. امّا قصد ما در اينجا اين نيست که اين مطالب را بيش از اين ادامه دهيم.