ششم
من نمونة «الوَلَدُ لِلفِرَاشِ وَلِلعَاهِرِ الحَجَرُ» را از آن رو انتخاب کرده، به بحث تفصيلي راجع به آن پرداختم که شاخت در اثر ماندگارش دربار? «مبادي فقه اسلامي»، بدان توجّه کرده و بحث خود را بر آن مبتني ساخته بود. نظرية من داير بر اين که بر اساس ارجاعات عطاء به روايات نبوي، اين قاعدة فقهي را ميتوان دستکم، تا نيمة دوم قرن نخست هجري ـ اگر نگوييم به خود پيامبر صلي الله عليه و آله ـ عقب بُرد، پارهاي از ديدگاههاي بنيادي شاخت را زير سؤال ميبرد. از جمله آنها نظرية مشهور اوست در باب الگوي شکلگيري و تطوّر حديث به ترتيب از تابعين تا صحابه و پيامبر صلي الله عليه و آله . يعني در نظر وي روايات نبوي دربار? مسائل فقهي، متقدمترين اتصال در [سلسله سند] زنجيرهاند:
«[...] چنانچه کلّي و سربسته سخن بگوييم، روايات صحابه و تابعين قديميتر از روايات [منسوب به] پيامبرند.۱ يکي از نتايج اصلي اين بحث [...] آن است که به طور کلي «سنن جاري يا عرف موجود» در مدارس فقهي اوّليّه که تا حدّ زيادي مبتني بر آراء فردي بود، در قدم نخست پديدار شد؛ در مرحلة دوم، همين سنّت را تحت حمايت و نقل از صحابه قرار دادند؛ روايات منقول از خود پيامبر صلي الله عليه و آله که اهل حديث در اواسط قرن دوم رواج و تداول بخشيدند، اين «سنّت موجود» را آشفته و متأثر ساخت. تنها شافعي بود که به روايات پيامبر صلي الله عليه و آله مرجعيت تامّ و تمام بخشيد.۲ ... هيچ روايت فقهي نبوي را تا زماني که خلافش اثبات نشود، نميتوان موثّق يا ضرورتاً موثّق دانست. حتي نميتوان گفت اين حديث با اندکي ابهام گزارهاي صحيح در زمان خود [پيامبر] يا عصر صحابه بوده است. به عکس بايد آن را بياني مجعول از رأيي فقهي دانست که بعدها صورتبندي شده است.۳ ... درخواهيم يافت بخش عمدة روايات فقهي نبوي که مالک ميشناخته، يک نسل پيش از او، يعني در ربع دومِ قرن دوم هجري پديد آمدهاند؛ لذا هيچ روايت فقهي از پيامبر صلي الله عليه و آله که بتوان آن را موثّق و معتمَد دانست، به چنگ ما نخواهد آمد».۴
روايات نبوي مرتبط با قاعدة فقهي «الولد للفراش وللعاهر الحجر» مشتمل بر مجموعهاي نقلهايند که آشکارا با نظرية شاخت دربار? زمان پيدايش روايات فقهي نبوي در تعارضاند. نمونهاي که آورديم، استثنا و منفرد نيست.۵
ديديم که عطاء بسيار به ندرت پيامبر صلي الله عليه و آله را به عنوان مرجع نقل روايت ذکر ميکند و [حتّي] در جايي که از روايات نبوي نيک آگاه است، بيآنکه به آنها اشاره کند، رأي خود را دربار? مسايل فقهي بيان ميکند. اين نکته در واقع دليلي است عليه اين فرض که عطاء خودش روايات نبوي را ابداع ميکرده است. آنچه او نقل، يا بدان اشاره ميکند، بايد پيش از آن در زمان خود او متداول بوده باشد؛ يعني ميتوان زمان آنها را قرن نخست هجري دانست.
به دلايلي که پيشتر آورديم،۶ و نيز به دليل فقدان کلّي أسانيد، اين احتمال را هم بايد منتفي دانست که ابنجُريج به دروغ آنها را به عطاء نسبت داده باشد. احاديث به نقل از پيامبر صلي الله عليه و آله ـ بر خلاف کلّيگوييهاي شاخت ـ قديميتر از روايات
او از صحابه نيستند، با دقّت بيشتري نقل نشدهاند، و روشن است که قوّت استناد بيشتري نسبت به روايات صحابه ندارند. به لحاظ تعداد، ارجاعات عطاء به پيامبر صلي الله عليه و آله تحت الشعاع ارجاعات او به استادش ابنعباس قرار دارد، امّا از پيامبر صلي الله عليه و آله بيش از تمام صحابه، همچون عُمَر، عائشة و علي عليه السلام ياد شده است.
تمام اين موارد نقش فرعي احاديث نبوي ـ و بلکه عموم روايات ـ را در تحصيلات و آموزههاي فقهي عطاء نشان ميدهد. چنين وضعيتي امري معمول براي فقه اسلامي در قرن اوّل هجري بوده است. با اين همه، بايد به تأکيد تمام گفت که رواياتي منقول از صحابه و پيامبر صلي الله عليه و آله در قرن اوّل هجري وجود داشته است، و فقهاي اواخر قرن نخست و اوايل قرن دوم هجري گاه آنها را مأخذ يا دليلي براي تأييد مشربشان قرار ميدادهاند. پس بايد نتيجه گرفت که ربع آخر قرن اول هجري، آغاز تحولي بوده که موجب پيشرفتهايي توفنده طيّ قرن دوم شده و نقطة اوج آن آراي شافعي در حدود يک سدة بعد بود که احاديث نبوي را در فقه اسلامي وارد ساخت.
اين نتيجهگيري که احاديث نبوي در آموزههاي فقهي عطاء، در حاشيه قرار دارند، بدين معنا نيست که آنها براي ما بيارزشاند. برعکس اين روايات ارزشي استثنايي دارند. از آنجا که ميان عطاء و پيامبر صلي الله عليه و آله تنها يک نسل فاصله است، اين روايات به زمان و مردمي که دربار? آنها گزارش ميدهند، بسيار نزديکاند و اعتبار آنها را نميتوان ـ همانند شاخت ـ پيشاپيش رد کرد. نقلهاي إسناددارِ عطاء از پيامبر صلي الله عليه و آله از اين جهت، بسيار ارزشمندند، امّا از نقلهاي بدون إسناد او هم ميتوان در کار تاريخگذاري روايات به صورتي کارآمد استفاده کرد؛ به شرط آن که گونههاي ديگر نقل آنها را از مآخذ ديگر شناخته باشيم.
با بررسي مُصَنَّف عبدالرزّاق، به اين نتيجه رسيدم؛ تئورياي که گلدتسيهر، شاخت و بسياري ديگر ـ از جمله خودم که پا جاي پا آنها نهاديم ـ مدافعش بودند و به طور کلي ارزش ميراث حديثي را به عنوان مأخذ تاريخي قابل اعتماد انکار ميکند، مطالعات تاريخي دربارة اسلام در قرون نخست را از مآخذي مهم و کارآمد محروم ميسازد.
لازم به يادآوري نيست که اين موارد را نميتوان به طور کامل صحيح دانست؛ حتي مسلمانان نيز چنين ادعايي ندارد. روش آنها در غربال کردن مطالب از طريق نقد راويان، روشي کاملاً عملي در سنجش احاديث بوده که حتي ممکن است براي تاريخنگاران جديد نيز استفادههايي داشته باشد، امّا به طور کامل قانعکننده نبود و نميتوانست از سوء برداشت جلوگيري کند. به نظر من، به کمک مآخذي مانند مصنَّف عبدالرزّاق و ابنأبيشيبة که اخيراً در دسترس قرار گرفتهاند و احاديثي که در مجموعه مدوّنات اوّليّه آمدهاند ـ مانند نقلهاي عطاء در مصنَّف عبدالرزّاق که در آنها حديث هدف اصلي آموزهها نبوده، بل کارکردي صرفاً جانبي داشته ـ اکنون ميتوانيم از نو مسئلة ارزش تاريخي متون حديثي را طرح کنيم.
1.. Schacht, Origins, p.۳.
2.. همان، ص ۱۳۸.
3.. همان، ص ۱۴۹.
4.. همان جا.
5.. نک. کتاب آتي من [با عنوان مبادي فقه اسلامي. اين کتاب اکنون با مشخصات زير به چاپ رسيده است:
Motzki, Harald. Die Anf?nge islamischer Jurisprudenz. Ihre Entwicklung in Mekka bis zur Mitte des ۲./۸. Jahrhunderts. Abhandelungen für die Kunde des Morgenlands, vol. ۵۰ ,۲ (Stuttgart, ۱۹۹۰). (ويراستار)
6.. نک. همين مقاله، پيشتر، بخشهاي سوم و چهارم.