سؤال «أو يأتي الخيرُ بالشرِّ؟» سؤالي نيست که از منظري اسلامي به ذهن يک مسلمان متعارف يا مسلمان کاملاً سنّتي خطور کند. کاربرد اصطلاحات خير و شر به عنوان مفاهيمي انتزاعي در ادبيات کلامي، نسبتاً نادر است. به عکس، در اسلام اين اصطلاحات کمابيش معناي مادي منفعت يا ضرر، از منظري انساني ميدهند. شروح و تفاسير حديثي در ذيل روايت مورد بحث، مثالهاي فراواني ارائه دادهاند.
هنگامي که خير دربار? خداوند به کار رود ـ که ميتواند با قدرتش هر آنچه خواهد انجام دهد ـ در آن صورت به همان معنايي است که متکلمان تلاش ميکنند تا اثبات کنند خير چيزي نيست جز يکي از وجوه فعل الهي. بيضاوي در تفسيرش در ذيل آية ۲۶ سورة آلعمران که راجع به خداوند ميفرمايد «بيدک الخير»، ميگويد «خير» از آن رو در اينجا به تنهايي ذکر شده است که خداوند همواره آن را به صورت ذاتي صورت ميدهد، امّا شر را به صورت عرضي؛ چراکه شر هميشه خاص است و خير عام. پيشتر آورديم که چگونه قسطلاني در تفسير بند ۷ روايت، بيان ميکند که اين عبارت حاکي از آن است که آنچه خداوند اراده ميکند که خير باشد، خير است و آنچه او ميخواهد شر باشد، شر است.
در دوران شکوفايي معتزله، امّا شرايطي متفاوت حاکم بود. متکلمان درباب مفاهيم انتزاعي و ارتباطشان با خداوند بحث ميکردند. بحث دربار? خير و شر تنها دلمشغولي متفکران در مجادلات خردگرايان و سنّتگرايان مسلمان نبود. همچنان که ميدانيم، اساساً ديدگاههاي عقلگرا در پي بحث از عدالت الهي مطرح شدند و کمابيش در مباحثههاي يک دوره قبلتر ـ که در باب اعتزال در خلال قرن نهم [ميلادي / سوم هجري] صورت ميگرفت ـ بود که سؤال از خير و شر بيشتر مورد توجه قرار گرفت. اين همان دورهاي بود که در آن، معتزله هنوز با تئوري دوگانهپرستان ـ که مانويان رواج ميدادند ـ درگير بودند.
در مانويت، خير و شر دو اصل جهانشناختي بود که با نظرية جهان نور و جهان تاريکي پيوند خورده بود. اين هر دو ابدي بودند، امّا در قالب ترکيبي مادي ظهور مييافتند. طبيعت ابدي نور و ظلمت، و ثبات اين دو، خير و شر را نيز توصيف ميکرد. ايدة ارتباط بين نور و خير، و ارتباط ميان تاريکي و شر، را به طرزي