۸. نکات بيشتر دربارة خاستگاه إسناد
يوزف هوروويتس
ترجم? مژگان سرشار
[۲۶۴] شوالي در ويرايش جديدش از کتاب تاريخ قرآن نلدکه،۱ در باب اين مطلب که من خاستگاه إسناد را در متون يهود دانستهام، نقدي مطرح ميکند. مايلم در اينجا اين انتقاد را به اختصار پاسخ گويم.
۱. [شوالي ميگويد:] «هيچ گاه ذکر سلسلة روات به عنوان قسمتي از متون يهودي، آن چنان که در حديث عرب حائز اهمّيّت بود، حتي تا پايان قرن نخست هجري مهم تلقي نميشد». درست است که آن هماهنگي و انسجام را که حديث و سيرة اسلامي در پيجويي سلسلة راويان نشان ميدهند، مآلاً در متون يهودي نميتوان يافت. شوالي خود متذکر ميشود که فقط پذيرش بدون قيد و شرط إسناد به تدريج بسط يافت.۲ امّا پرسش اين نيست که آن هماهنگي و انسجام از کجا نشأت ميگيرد، چه اين امر را بيهيچ مشکلي ميتوان برخاسته از تحولات دروني جامعة اسلامي دانست. مسئله اين است که نخستين بار استفاده از سلسلة شاهدان يا روات از کجا آمده است؟
۲. [به نظر شوالي] «اين رسم يهود، نه در يهوديت پيشينهاي دارد و نه در فرهنگ اسرائيلي؛ لذا بايد خاستگاهي خارجي براي آن فرض کنيم». بحث من بر سر خاستگاه اين موضوع در يهوديت نبود، بل سخن در باب کارکرد إسناد در اسلام و خاستگاه آن
بود. اسلام فقط ميتوانسته آن را از يک جهت گرفته باشد که در آن جا، يا اين روش هنوز هم در قرون هفتم و هشتم ميلادي به کار ميرفته يا دستکم متعلق به متون ادبي و ديني کهنتري شناخته ميشده است. به لحاظ نظري، اين فرض کاملاً منطقي و معقول است که يهوديّت چنين نظامي از ارجاع و ذکر سلسلة شاهدان و روات را از پيکر? ادبي کهنتري اخذ کرده باشد که تاکنون براي ما ناشناخته مانده است. آن ادبيات کهنتر را تنها وقتي ميتوان خاستگاه إسناد و ذکر سلسله راويان در سنّت اسلامي دانست که عالمان مسلمان در قرون هفتم و هشتم ميلادي ميتوانستند بيواسطة [يهود] به آن دسترسي داشته باشند. اگر از متون يهودي بگذريم، ديگر هيچ متني خواه از آن قرون، يا از آثار باستاني در خاورميانه نميشناسيم که از نظام إسناد يا نقل سلسلة راويان بهره برده باشد. به علاوه، آن چنان که از کتاب جوبيلز (کتاب اليوبيلات) برميآيد (ج ۷، باب ۳۸ و ۳۹)، [ذکر] سلسلة شهود [يا راويان] البته با کمي تفاوت، در قرن دوم ميلادي نيز کاربرد داشته است.۳
۳. [شوالي مينويسد:] «سؤال دربار? إسناد را نميتوان جدا از پرسش در باب خاستگاه ديگر صفات موجود در متون تاريخي قديميتر اعراب مطرح کرد». بازخواست دليل اين چنيني ميتواند راه ما را در رسيدن به پاسخ صحيح بربندد؛ خصوصا در جايي که تلاش براي هماهنگ کردن عقايد مخالف، آن چنان که در اسلام رواج داشته، مقبول و مطلوب است. اگر ما [غربيان] معتقديم که آن مفاهيم، منقولات و قوانين با خاستگاههاي گوناگون در حديث، سيره و پيش از همة اينها، قرآن تأثير گذاشته است، لازم است در اين مورد هم، چنانکه بايد و شايد، از ارجاع تمام صفات [موجود در متون تاريخي قديميتر اعراب] به يک مأخذ واحد برحذر باشيم.
[۲۶۵] کوشش شوالي در تبيين و توضيح إسناد بر اساس منقولات راويان عرب باستان در شعر، در نظر من تنها بيهودگي و بطلان انتقاد وي را نمايان ميکند. اگر چنين ارتباطي موجود بود، لاجرم انتظار ميرفت امر إسناد که خاستگاهش بيشتر در شعر بوده است تا نثر، پيش از انتقال به نثر عرب، در شعر به کار رفته باشد. امّا ابناسحاق که آزادانه از إسناد استفاده ميکند، هيچ گاه آن را براي اشعار و اغاني به کار نميبرد. وي در فقرات پاياني هر فصل از کتاب خود راجع به غزوات و سرايا، تنها به ذکر برخي اشعار و اغاني ميپردازد، امّا هيچ إسنادي در آنها به چشم نميخورد. در مواردي معدود که ابياتي را همراه با إسناد ميبينيم، اين إسناد به هيچ وجه به آن شعر مربوط نميشود، بلکه تنها به عبارت نثري اشاره دارد که قبل و بعد شعر آمده است. تنها ابنسعد و ابنهشام امّا بسيار به ندرت، اطّلاعات بيشتري از سلسلة ناقلان اشعار را در اختيار ميگذارند.
با اين توضيحات، چنين مينمايد که ديگر نميتوان خاستگاه إسناد را در نقل اشعار عرب دانست. من بيشتر احتمال ميدهم که در بدايت امر، إسناد براي سخنان شخص پيامبر صلي الله عليه و آله به کار ميرفت، سپس به عموم احاديث راه يافت و تنها وقتي در گزارش متون سيره استفاده شد که رويکردي «علمي» در سيرهنگاري پيامبر صلي الله عليه و آله متداول شده بود. در فضايي که نقل و حکايت امري رايج و حاکم بوده، ذکر مکرر إسناد امري دست و پاگير در ميآمده است. به تدريج براي حل مشکل، چندين خبر در هم ادغام شد و تمام إسنادها را در ابتداي آن قصة واحد يکسان شده قرار دادند.۴ از سوي ديگر، واقدي و ابنسعد، به تصنيف يک قصة واحدشده بر اساس اطّلاعات گردآوري شده از جانب اسلافشان اقدام کردند. به اين ترتيب، مراجعي را در اختيار داشتند که خود گرد آورده بودند و خط سير اصلي داستان را در برداشت.۵ نقل و به کارگيري نظام إسناد براي اخبار مربوط به اشعار و اغاني از جمله تحولات بعدي اين ماجرا بود.
1.. Theodor N?ldeke, Geschichte des Qorans, ۲nd ed. By Friedrich Schwally, Gotthelf Bergsr?sser, and Otto Pretzl (Leipzig, ۱۹۰۹-۳۸), II, ۱۲۸-۲۹.
2.. همان، ج ۲، ص ۱۳۱ ـ ۱۳۳.
3.. بر طبق:
Hippolytus, Philosophumena V.vii.۱ [ed. Miroslav Markovich, Refutatio omnium haeresium (Berlin, ۱۹۸۶), ۱۴۲: ۱۸-۱۹] (and similarly X.ix.۳ [۳۸۴: ۱۸-۲۰]).
ناسنس اظهار کرده است که تعليمات آنان را يعقوب (ياکوب) به ماريانا آموخته است. چنين ارجاعاتي به مراجع و ناقلان فراوان است. امّا به عکس موردي که فوقاً از کتاب جوبيلز نقل شد، اين ارجاعات واقعاً شکل سلسله سند و زنجيره ناقلان ندارند. نمونههايي که در légendes hagiographiques Delehaye, Les آمده است، و در آن داستاني از يک قديس را يکي از شاگردانش بازگو ميکند، هم از اين قبيل نيست.
4.. نک. مقاله پيشين من، ص [۴۲].
5.. ابنسعد، الطبقات الکبري، چاپ ادوارد زاخاو و ديگران (لايدن، ۱۹۰۴ ـ ۱۹۴۰)، ج ۲، جزء ۲، مقدمه، صفحةV.