285
حديث اسلامي؛ خاستگاه‌ها و سير تطوّر

۸. نکات بيشتر دربارة خاستگاه إسناد

يوزف هوروويتس

ترجم? مژگان سرشار

[۲۶۴] شوالي در ويرايش جديدش از کتاب تاريخ قرآن نلدکه،۱ در باب اين مطلب که من خاستگاه إسناد را در متون يهود دانسته‏ام، نقدي مطرح مي‏کند. مايلم در اينجا اين انتقاد را به اختصار پاسخ گويم.
۱. [شوالي مي‏گويد:] «هيچ گاه ذکر سلسلة روات به عنوان قسمتي از متون يهودي، آن چنان که در حديث عرب حائز اهمّيّت بود، حتي تا پايان قرن نخست هجري مهم تلقي نمي‏شد». درست است که آن هماهنگي و انسجام را که حديث و سيرة اسلامي در پي‏جويي سلسلة راويان نشان مي‏دهند، مآلاً در متون يهودي نمي‏توان يافت. شوالي خود متذکر مي‏شود که فقط پذيرش بدون قيد و شرط إسناد به تدريج بسط يافت.۲ امّا پرسش اين نيست که آن هماهنگي و انسجام از کجا نشأت مي‏گيرد، چه اين امر را بي‏هيچ مشکلي مي‏توان برخاسته از تحولات دروني جامعة اسلامي دانست. مسئله اين است که نخستين بار استفاده از سلسلة شاهدان يا روات از کجا آمده است؟
۲. [به نظر شوالي] «اين رسم يهود، نه در يهوديت پيشينه‏اي دارد و نه در فرهنگ اسرائيلي؛ لذا بايد خاستگاهي خارجي براي آن فرض کنيم». بحث من بر سر خاستگاه اين موضوع در يهوديت نبود، بل سخن در باب کارکرد إسناد در اسلام و خاستگاه آن
بود. اسلام فقط مي‏توانسته آن را از يک جهت گرفته باشد که در آن جا، يا اين روش هنوز هم در قرون هفتم و هشتم ميلادي به کار مي‏رفته يا دست‏کم متعلق به متون ادبي و ديني کهن‏تري شناخته مي‏شده است. به لحاظ نظري، اين فرض کاملاً منطقي و معقول است که يهوديّت چنين نظامي از ارجاع و ذکر سلسلة شاهدان و روات را از پيکر? ادبي کهن‏تري اخذ کرده باشد که تاکنون براي ما ناشناخته مانده است. آن ادبيات کهن‏تر را تنها وقتي مي‏توان خاستگاه إسناد و ذکر سلسله راويان در سنّت اسلامي دانست که عالمان مسلمان در قرون هفتم و هشتم ميلادي مي‏توانستند بي‏واسطة [يهود] به آن دسترسي داشته باشند. اگر از متون يهودي بگذريم، ديگر هيچ متني خواه از آن قرون، يا از آثار باستاني در خاورميانه نمي‏شناسيم که از نظام إسناد يا نقل سلسلة راويان بهره برده باشد. به علاوه، آن چنان که از کتاب جوبيلز (کتاب اليوبيلات) برمي‏آيد (ج ۷، باب ۳۸ و ۳۹)، [ذکر] سلسلة شهود [يا راويان] البته با کمي تفاوت، در قرن دوم ميلادي نيز کاربرد داشته است.۳
۳. [شوالي مي‌نويسد:] «سؤال دربار? إسناد را نمي‏توان جدا از پرسش در باب خاستگاه ديگر صفات موجود در متون تاريخي قديمي‏تر اعراب مطرح کرد». بازخواست دليل اين چنيني مي‏تواند راه ما را در رسيدن به پاسخ صحيح بربندد؛ خصوصا در جايي که تلاش براي هماهنگ کردن عقايد مخالف، آن چنان که در اسلام رواج داشته، مقبول و مطلوب است. اگر ما [غربيان] معتقديم که آن مفاهيم، منقولات و قوانين با خاستگاه‏هاي گوناگون در حديث، سيره و پيش از همة اين‏ها، قرآن تأثير گذاشته است، لازم است در اين مورد هم، چنانکه بايد و شايد، از ارجاع تمام صفات [موجود در متون تاريخي قديمي‏تر اعراب] به يک مأخذ واحد برحذر باشيم.
[۲۶۵] کوشش شوالي در تبيين و توضيح إسناد بر اساس منقولات راويان عرب باستان در شعر، در نظر من تنها بيهودگي و بطلان انتقاد وي را نمايان مي‏کند. اگر چنين ارتباطي موجود بود، لاجرم انتظار مي‏رفت امر إسناد که خاستگاهش بيشتر در شعر بوده است تا نثر، پيش از انتقال به نثر عرب، در شعر به کار رفته باشد. امّا ابن‌اسحاق که آزادانه از إسناد استفاده مي‏کند، هيچ گاه آن را براي اشعار و اغاني به کار نمي‏برد. وي در فقرات پاياني هر فصل از کتاب خود راجع به غزوات و سرايا، تنها به ذکر برخي اشعار و اغاني مي‏پردازد، امّا هيچ إسنادي در آن‏ها به چشم نمي‏خورد. در مواردي معدود که ابياتي را همراه با إسناد مي‏بينيم، اين إسناد به هيچ وجه به آن شعر مربوط نمي‏شود، بلکه تنها به عبارت نثري اشاره دارد که قبل و بعد شعر آمده است. تنها ابن‌سعد و ابن‌هشام امّا بسيار به ندرت، اطّلاعات بيشتري از سلسلة ناقلان اشعار را در اختيار مي‏گذارند.
با اين توضيحات، چنين مي‌نمايد که ديگر نمي‏توان خاستگاه إسناد را در نقل اشعار عرب دانست. من بيشتر احتمال مي‏دهم که در بدايت امر، إسناد براي سخنان شخص پيامبر صلي الله عليه و آله به کار مي‏رفت، سپس به عموم احاديث راه يافت و تنها وقتي در گزارش متون سيره استفاده شد که رويکردي «علمي» در سيره‏نگاري پيامبر صلي الله عليه و آله متداول شده بود. در فضايي که نقل و حکايت امري رايج و حاکم بوده، ذکر مکرر إسناد امري دست و پاگير در مي‏آمده است. به تدريج براي حل مشکل، چندين خبر در هم ادغام شد و تمام إسنادها را در ابتداي آن قصة واحد يکسان شده قرار دادند.۴ از سوي ديگر، واقدي و ابن‌سعد، به تصنيف يک قصة واحدشده بر اساس اطّلاعات گردآوري شده از جانب اسلافشان اقدام کردند. به اين ترتيب، مراجعي را در اختيار داشتند که خود گرد آورده بودند و خط سير اصلي داستان را در برداشت.۵ نقل و به کارگيري نظام إسناد براي اخبار مربوط به اشعار و اغاني از جمله تحولات بعدي اين ماجرا بود.

1.. Theodor N?ldeke, Geschichte des Qorans, ۲nd ed. By Friedrich Schwally, Gotthelf Bergsr?sser, and Otto Pretzl (Leipzig, ۱۹۰۹-۳۸), II, ۱۲۸-۲۹.

2.. همان، ج ۲، ص ۱۳۱ ـ ۱۳۳.

3.. بر طبق: Hippolytus, Philosophumena V.vii.۱ [ed. Miroslav Markovich, Refutatio omnium haeresium (Berlin, ۱۹۸۶), ۱۴۲: ۱۸-۱۹] (and similarly X.ix.۳ [۳۸۴: ۱۸-۲۰]). ناسنس اظهار کرده است که تعليمات آنان را يعقوب (ياکوب) به ماريانا آموخته است. چنين ارجاعاتي به مراجع و ناقلان فراوان است. امّا به عکس موردي که فوقاً از کتاب جوبيلز نقل شد، اين ارجاعات واقعاً شکل سلسله سند و زنجيره ناقلان ندارند. نمونه‏هايي که در légendes hagiographiques Delehaye, Les آمده است، و در آن داستاني از يک قديس را يکي از شاگردانش بازگو مي‏کند، هم از اين قبيل نيست.

4.. نک. مقاله پيشين من، ص [۴۲].

5.. ابن‌سعد، الطبقات الکبري، چاپ ادوارد زاخاو و ديگران (لايدن، ۱۹۰۴ ـ ۱۹۴۰)، ج ۲، جزء ۲، مقدمه، صفحةV.


حديث اسلامي؛ خاستگاه‌ها و سير تطوّر
284
  • نام منبع :
    حديث اسلامي؛ خاستگاه‌ها و سير تطوّر
    سایر پدیدآورندگان :
    مرتضي كريمي نيا
    تعداد جلد :
    1
    ناشر :
    انتشارات دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1390
    نوبت چاپ :
    اول
تعداد بازدید : 4265
صفحه از 534
پرینت  ارسال به