۷. قدمت و خاستگاه إسناد
يوزف هوروويتس
ترجم? مرتضي کريمينيا
براي ملتي علاقهمند به قصهگويي همچون عربها، بسيار طبيعي بود که وقايع هيجانانگيز زندگي پيامبر، به سرعت موضوع نقل و روايت مردمي شود. قصهها، حادثههايي مستقل را براي شنوندگان بيان ميکردند و چه بسا وقايع جداگانه را به هم ميپيوستند تا زنجيرهاي روايي و داستاني پديد آورند. ديري نپاييد که شور و شوق علمي هم پا گرفت و حداکثر در ۶ يا ۷ دهة پس از وفات پيامبر اين موضوع را مورد مداقّة علمي قرار داد. در آن روزگار صحابة چندي بيش در قيد حيات نبودند، امّا حکايات آنهايي که در حوادث مهم زمان پيامبر حضور داشتند، در ميان قبايل و خانوادة ايشان نقل ميشد. چنين منقولاتي در آن زمان گردآوري و با هم مقابله شد. اين منقولات همراه با منابع مکتوب (يعني فهرستها و اَسناد) اساس نقلهايي را تشکيل دادند که به ترتيب تاريخي مرتب ميشدند. يگانه بخش اصيل و واقعاً عربي در سيره نگاري پيامبر را «مغازي» تشکيل ميدهد. اخبارِ مغازي شبيه ايام العرب است که پيش از اسلام در کانون توجّه عموم بود. در ديگر بخشهاي سيره، عناصر دخيل ـ به ويژه الگوي قصص قديسان در ميان اهل کتاب ـ تأثير بسيار داشتند. اين عوامل چارچوب تمام اين نوع ادبي [: مغازي] را شکل دادهاند، امّا تنها ردپاي آن در مغازي، در قالب برخي فقراتِ افزوده شده باقي مانده است.
سيره و حديث هم از نظر محتوا و هم به لحاظ قالب و ساختارشان پيوندي نزديک با هم دارند.۱ با اين همه، اين دو، در قالب دو رشتة متفاوت از دانش اسلامي بالندگي يافتهاند. درست است که هدف سيره اساساً نقل کردن و تربيت نفوس است و حديث بيشتر به بيان احکام و تکاليف عملي ميپردازد، امّا مطالب زيادي در سيره هست که براي فقيهان از اهمّيّت بسيار برخوردار است، و افزون بر اين عناصر تاريخي و تربيتي موجود در سيره سهم قابل توجهي در متون و جوامع حديثي دارند. در واقع موضوع اين دو رشته علمي تا حد زيادي مشابه است. کمتر روايتي در سيرة ابناسحاق (صرف نظر از مقدمهاش) يا در مغازي واقدي هست که نتوان نظير آن را در مجموعه «مصنّف»ها و خصوصاً در «مسند»ها يافت. با وجود اين، اصول و مباني تنظيم و طبقهبندي موضوعات در اين دو علم متفاوت است. طبقهبندي براساس موضوع يا راوي ـ که در مصنّفها و جوامع مسند حديثي متداول است ـ با ترتيب تاريخي و شرح حالي سيره ـ که موضوع يکپارچه و واحدي را ميطلبد ـ ناسازگار است. در متون حديثي، هر روايت جايگاه مستقلي دارد و [غالباً] نيازي به سنجش آن با مجموعه روايات ديگر نيست؛ در سيره اما، هر گزارة اطّلاعاتي، تنها زماني مطرح ميشود که با کل پيکرة سيره متناسب باشد. شباهت ساختاري اين دو گونه متن، بيشتر در نحو? بهکارگيري إسناد در آنها آشکار ميشود (که اين امر هم در قديميترين متون حديثي و هم در سيره به کار رفته است). در موطَّأ مالک، إسناد براي تمام روايات امري لازم و حتمي است، گو اينکه قريب يک سوم إسنادها به پيامبر ختم نميشود، بلکه به يکي از صحابه ميرسد، يا در سلسله سندشان حلقههايي مفقوده هست.۲
چندان آسان نيست که رابطة ابناسحاق را با إسناد معلوم کنيم. اولاً، ما نوشتة او را به صورت اصلياش نداريم، و اکنون که معلوم شده است که حتي نسخة خطي موجود در استانبول چيزي جز بازنگري و بازنگاري ابنهشام نيست،۳ اميد به يافتن
نسخة اصلي آن کم شده است. با تمام اين احوال، اين زيان آن اندازه که غالباً ميپندارند، بزرگ نيست.۴ ابنهشام همواره صريحاً به ميزان تغييرات خود اشاره ميکند و اضافات و الحاقاتش را نشان ميدهد. وي تمام حذفها را بر عهده ميگيرد و در عين حال به بيان مباني و اصولي ميپردازد که براساس آنها به اين حذفها دست زده است.۵ بيفزاييم که بخشي از عبارات مفقود? ابناسحاق در تاريخ طبري و جاهاي ديگر محفوظ مانده است. منقولات ابناسحاق در اين آثار ميتواند ما را در ارزيابي روشهاي ابنهشام کمک رساند. لذا ميتوانيم چند و چون نوشتة ابناسحاق را در صورت اصلياش تصور کنيم، و رويکرد او را در امر إسناد مشخص سازيم. در بسياري مواضع، ابناسحاق بدون هر گونه توضيحي راجع به منبع خود، عبور ميکند و در فقرات زيادي، منبع خبر او صرفاً تعابيري کلي است.۶ معذالک شمار فقراتي که در آنها، راويان ابناسحاق به نام ذکر شدهاند، قابل توجه است. اين تعداد مطمئناً بيش از آن است که وُستِنفِلد در فهرست خود گرد آورده، گو اينکه فيشر قبلاً نقصان مطلب وي را به نقد کشيده است.۷
1.. Cf. also the remarks of Henri Lammens, Le berceau de l’ Islam (Rome, ۱۹۱۴), vii.
2.. Ignaz Goldziher, Muhammedanische Studien (Halle, ۱۸۸۹-۹۰), II, ۲۱۸.
3.. Josef Horovitz, “Aus den Bibliotheken von Kairo, Damascus und Konstantinopel (Arabische Handschriften geschichtlichen Inhalts),” MSOS ۱۰ (۱۹۰۷), ۱۴-۱۵.
4.. E.g. by Lammens, Le berceau de l’ Islam, vii, n, l.
5.. Ibn Hish?m, S?rat RasUl All?h, ed. Ferdinand Wüstenfeld (G?ttingen, ۱۸۵۸-۶۰), I.l, ۴, ۵-۱۱.
ابنهشام، سيرة رسول الله، تصحيح فرديناند وُستفِلد (گوتينگن، ۱۸۵۸ ـ ۱۸۶۰)، ج ۱، جزء ۱، ص ۴، ۵ ـ ۱۱.
6.. با عباراتي نظير قالوا، ذُکروا، ذُکرَ لي، کَما ذَکرَ لي بعضُ أهلِ العلم، فيما يذکرون، فيما يزعُمون، زعموا، حدَّثني من أثِقُ به، حدّثني من لا أتّهم، حدّثني من شئت من رجال قومي.
7.. August Fischer, "Neue Auszüge aus a?-?ahbî und Ibn an-NaEEâr," ZDMG ۴۴ (۱۸۹۰), ۴۰۱-۴۴.