است. بر همين اساس من اين پرسش را طرح کردم که آيا سنّت اسلامي خاستگاههايي فراتر از مناقشات مدرسي قرون دوم و سوم دارد؟
تفسير رشتهاي بسيار مبهم و ذهني است. به سبب اختلافنظرهاي ناشي از رويکردهاي متفاوت مفسران مسلمان نسبت به آيات کتاب مقدسشان، آشکار شد که امکان ريشهيابي بسياري از ديدگاههاي متفاوت که در انبوه روايات جمع شده بازتاب يافته، وجود دارد. رواياتي که بعدها در شکافهاي گسترده ميان ديدگاههايي انعکاس يافتند که در تبيين بسياري از پرسشهاي ريز و درشت منجر به پيدايش مذاهب منطقهاي شدند.
بايد گفت که اين عکس نتايجي است که گلدتسيهر و شاخت بدان رسيدند. اگرچه شاخت حاضر بود بپذيرد سنّت اسلامي داراي «عنصري ذهني» ـ يعني عنصر انتزاعي و علمي محض ـ بوده است، ظاهراً بر آن بود تا نقش تفسير را در زايش احاديث و در نتيجه پيدايش ديدگاههاي مسلمانان ناديده انگارد.