بنابراين ما بايد اين فرضهاي بيهوده را رها کنيم که در اصلْ هسته معتبري از مطالب وجود داشته که به زمان پيامبر صلي الله عليه و آله برميگردد، و اين که در هر يک از نسلهاي بعدي افزودههايي ساختگي و جانبدارانه به آن اضافه شد و اين که بيشتر اين اضافات را عالمان اسلامي از راه نقد سندي کنار گذاشتهاند، و اين که برخي روايات جعلي از نقد و ردّ گريختند، اما آن هسته معتبر با افزودههاي بعدي کاملاً پوشانده نشده است. با کنار نهادن اين پيشداوريها، آزاد ميشويم تا روايات اسلامي را به طور عيني در زمينه تاريخيشان ملاحظه کنيم؛ يعني در چارچوب شکلگيري مسائلي که اين روايات بدانها اشاره دارند. اين کارْ به ما امکان ميدهد تا معيارهايي براي تعيين ترتيب زماني نسبي، بلکه مطلق بسياري از روايات پيدا کنيم. اين معيارها را هم در متن و هم در إسناد روايات ميتوان يافت. من مايلم برخي از روشنترين نتايج را ذکر کنم.
يکي از اين نتايج، آن است که در اسنادها گرايشي به رشد قهقرايي وجود دارد؛ يعني پس از آن که در وهله اوّل، مثلاً، به يک تابعي ميرسند، بعداً غالباً به يک صحابي و نهايتاً به خود پيامبر صلي الله عليه و آله ۱ بازگردانده ميشوند. به طور کلي ميتوانيم بگوييم که هرچه اسنادي کاملتر باشد، روايت متأخرتر است. هرگاه روايات مدعي توثيق بيشتري باشند، از اين راه که وانمود کنند که در ميان اعضاي يک خانواده، نقل شدهاند، مثلاً از پدر به پسر و نوه، از عمو به برادرزاده يا از مولا به برده آزاد شده، قاطعانه ميتوان اثبات کرد که اين إسنادهاي خانوادگي نه نشانه اوليه اصالت روايت، بلکه تنها ترفندي براي حفظ ظاهر آناند.۲