چون پارچهفروش، امير مؤمنان را شناخت، [از او خريد نكرد و]گذشت. نزديك [فروشنده] جوانى ايستاد و دو جامه خريد، يكى را به سه درهم و ديگرى را به دو درهم. آن گاه به قنبر فرمود: «اى قنبر! تو اين جامه را كه به سه درهم خريدم، بردار».
قنبر گفت: شما بدان سزاوارتريد، منبر مىرويد و براى مردم، سخنرانى مىكنيد.
على عليهالسلام فرمود: «و تو جوانى و خواستههاى جوانى دارى و من، از پروردگارم خجالت مىكشم كه خود را بر تو، مقدّم بدارم».۱