فاعلیت حقیقی انسان را تأکید میکرد. این گروه به آیات و شواهد دیگری که بر استطاعت و قدرت مؤثر انسان در گفتار و کردار دلالت داشت، تمسک میکردند. باور بنیادین این گروه، عقیده به قدرت و استطاعت مؤثر انسان در افعال ارادی و نفی قضا و قدر حتمی و لازم بود؛ در نتیجه اراده و فاعلیت خداوند را به امور تکوینی و خارج از اراده انسان محدود میکرد. این جنبش که از سوی مخالفان به «قدریه» موسوم بود، به سرعت سرکوب و قلع و قمع شد، اما اندیشه این گروه در سده دوم از سوی جریان کلامی جدید و قدرتمند معتزله پیگیری شد.
از آنجا که معتزلیان نیز «قَدَر» و وضعیت از پیش تعیین شده را برای انسان انکار میکردند، به «قَدَریّه» موسوم شدند. قدَریان آیات و روایاتی که بر عمومیت اراده و مشیت الهی دلالت داشت و یا سخن از قضا و قدر الهی مطرح میکرد را به علم یا خواست تشریعی خداوند باز میگرداندند و در مقابل با استناد به آیاتی که انسان را مسئول کردار خویش معرفی میکرد و یا وی را مکلّف به پذیرش امری مینمود، از نظریه تفویض دفاع میکردند.
در نهایت، در فصل اول به این نتیجه رسیدیم که مجموع نظریههای ارائه شده از سوی جریانهای مختلف فکری برای حل این مسئله و تبیین میان فعل خدا و فعل انسان، به دو نظریه اصلی جبر یا تفویض منتهی میشود. این دو دیدگاه، یا با تأکید بر حاکمیت قدرت و اراده الهی، فاعلیت حقیقی انسان را نفی میکنند و یا با تکیه بر فاعلیت انسان، قدرت و سلطنت الهی را محدود و مقید میگردانند.
فصل دوم به معرفی نظریه أمر بین أمرین به عنوان راه برون رفت از این مشکل تاریخی پرداخته است. این نظریه ریشه در قرآن و تعالیم اهل بیت علیهم السلام دارد و در سده نخست هجری به عبارتها و شکلهای مختلفی مطرح شده بود. از آنجا که در دهههای نخست هجری، هنوز نظریههای کلامی شکل نگرفته بودند، طبیعی است که موضعگیری اهل بیت علیهم السلام تقابلی و نقادانه نبود. اما مبانی اندیشه