نماز مىكنند. بعضى جامههاى سفيد و بعضى جامههاى سبز داشتند و آن پير، حضرت خضر بود پس آن پير مرا نشاند و امام عليه السلام مرا به نام خود خواند و گفت: «برو و حسن مثله را بگو كه تو چند سال است كه عمارت اين زمين مىكنى و مىكارى و ما خراب مىكنيم و پنج سال است كه زراعت مىكنى و امسال ديگر باره باز گرفتى و عمارتش مىكنى و رخصت نيست كه تو در اين زمين، ديگر باره زراعت كنى. بايد هر انتفاع كه از اين زمين بر گرفتهاى، رد كنى تا بدين موضع، مسجد بنا كنند و بگو اين حسن مسلم را كه اين، زمين شريفى است و حق تعالى اين زمين را از زمينهاى ديگر برگزيده است و شريف كرده و تو با زمين خود گرفتى و خداى عزّ و جلّ دو پسر جوان از تو باز ستد و تو تنبيه نشدى و اگر نه چنين كنى، آزار وى به تو رسد آنچه تو آگاه نباشى».
حسن مثله گفت: يا سيدى و مولاى! مرا در اين نشانى بايد كه جماعت، سخن بىنشان و حجّت نشنوند و قول مرا مصدّق ندارند.
گفت: «علامت ما اين جا بكنيم تا تصديق قول تو باشد. تو برو و رسالت ما بگذار و به نزديك سيّد ابوالحسن رو و بگو تا برخيزد و بيايد و آن مرد را حاضر كند و انتفاع چند ساله كه گرفته است، از او طلب كند و بستاند و به ديگران دهد تا بناى مسجد بنهند و باقى وجوه از رهق به ناحيه اردهال كه ملك ماست بيارد و مسجد را تمام كند و يك نيمه رهق را وقف كرديم بر اين مسجد كه هر ساله، وجوه آن را بياورند و صرف عمارت مسجد بكنند. و مردم را بگو تا رغبت بكنند بدين موضع، و عزيز دارند و چهار ركعت نماز اين جا بگذارند: دو ركعت تحيت مسجد، در هر ركعتى يكبار "الحمد للَّه" و هفت بار "قل هو اللَّه احد" و تسبيح ركوع و سجود هفت بار بگويند و دو ركعت نماز امام صاحب الزمان عليه السلام بگذارند بر اين نسق: چون فاتحه خواند به «اياك نعبد و اياك نستعين» رسد، صد بار بگويد و بعد از آن فاتحه را تا