ديگر، آن كه شيعه مدّعى است كه اين كودك، پنهان و غايب است و در زمانى خاصّ ظهور مىكند... . ادّعاى امامت كودك خردسال، از سوى وكلا و نمايندگان امام پيشين، به انگيزه و هدف دستيابى به اموال و ثروتهايى كه از مناطق مختلف براى امامان شيعه ارسال مىشد، مطرح شده است.۱
همين سخن را احمد كاتب نيز با تعبير بحران طفوليت مطرح كرده است:
معقول نيست خداوند، كودك خردسالى را كه مكلّف شرعى نيست بلكه محجور است و حقّ تصرّف در اموال شخصى خود را ندارد، براى رهبرى مسلمانان برگزيند.۲
شيخ مفيد در عبارت موجز و كوتاه خود، زمينه اين شبههها را برچيده و بدانها پاسخ گفته است؛ زيرا براى تحقّق چنين امرى نخست بايد امكان وقوعى آن اثبات گردد و سپس براى تحقّق در عالم خارج، ادلّه اثباتى اقامه شوند.
ايشان بيان مىكند كه عقل، چنين امرى را محال نمىداند و چنان كه قرآن خبر داده، اين موضوع در امّتهاى پيشين رخ داده است و خداوند، عيسى عليه السلام و يحيى عليه السلام را در خردسالى به پيامبرى و حاكميت رسانده است. همه مسلمانان بدان اذعان دارند و اين سه نفرى كه اين شبههها را مطرح كردهاند، به عنوان مسلمان و مؤمن به قرآن، بدين امر عقيده دارند.
پس در امكان وقوعى و تحقّق عينى آن، شك و ترديدى از منظر و نگاه دينى نيست. از اين رو بايد در مقام اثبات، مستندات قوى براى تحقّق آن اقامه گردد.
اين مستندات را در فصلهاى پيشين كتاب در دو بخش آورديم: يكى اصل نظريّه مهدويت به عنوان امر مسلّم و متواتر در نزد مسلمانان كه همه فِرَق اسلامى