۶۴۸.كمال الدين - به نقل از ابو محمّد حسن بن محمّد بن يحيى علوى - : ابو الحسن على بن احمد بن على عقيقى۱ در سال ۲۹۸ در بغداد بر على بن عيسى بن جرّاح - كه در آن زمان ، وزير بود - ، وارد شد و از او در باره مزرعهاش درخواستى كرد. وى پاسخ داد: خاندان تو در اين شهر، فراوان اند و اگر هر چه بخواهند، به آنها بدهيم، زياد مىشود - يا شدنى نيست - .
عقيقى به او گفت: من برآورده شدن خواستهام را از كسى خواهم خواست كه كار به دست او است.
على بن عيسى به وى گفت: او چه كسى است؟
گفت: خداى عزّ و جلّ . و خشمگينانه بيرون رفت. او خود مىگويد: در همان حال كه بيرون مىرفتم، مىگفتم: خدا تسليت دهنده هر مصيبت و جبران كننده هر از دست رفتهاى است . در بازگشت، فرستادهاى از سوى حسين بن روح - كه خدا از او خشنود باشد۲ و خشنودش كند - نزدم آمد و شكايتم را به او كردم و او رفت تا به او برساند. سپس آن فرستاده صد درهم كامل و دستمال و كمى حنوط۳ و كفن برايم آورد و گفت: مولايت سلامت مىرساند و مىفرمايد: هنگامى كه از چيزى انديشناك يا اندوهناك شدى، صورتت را با اين دستمال مسح كن ، كه اين ، دستمال مولايت است و اين درهمها و حنوط و كفنها را بگير كه حاجتت امشب برآورده مىشود و چون به شهر خودت رسيدى، [مىبينى كه ]محمّد بن اسماعيل ، ده روز است كه مرده است و تو نيز پس از او خواهى مرد و اين كفن و حنوط تو و اين هم توشهات باشد .
عقيقى مىگويد: آنها را گرفتم و حفظ كردم و فرستاده باز گشت . من كنار چراغدانهاى [پشت ]در خانهام بودم كه در زدند . به غلامم ، خير ، گفتم: اى خير ! ببين چه كسى است؟ خير گفت: اين غلام حُمَيد بن محمّد كاتب، پسر عموى وزير ، است. آن گاه او را بر من وارد كرد . وى به من گفت: وزير ، تو را خواسته است و دوستت حُمَيد هم گفته است: بيا با هم برويم.
عقيقى مىگويد: سوار شدم و خيابانها و دروازهها را به شتاب پشت سر گذاشتم و به خيابان برنجفروشها رسيدم كه ديدم حُمَيد به انتظار من نشسته است و چون مرا ديد، دستم را گرفت و سوار شد و با هم بر وزير وارد شديم . وزير به من گفت: اى پيرمرد! خدا حاجتت را روا كرد. آن گاه از من عذر خواست و نوشتههاى پاسخ داده و مهر كرده و كارْ تمام شده را به من داد. من هم آنها را گرفتم و بيرون آمدم.
ابو الحسن على بن احمد عقيقى ، اين ماجرا را در نصيبين۴ براى ما حكايت كرد و به من گفت: اين حنوط جز براى عمّهام فلانى - كه نامش را نبرد - بيرون نيامده است و مرگ من نزديك شده و حسين بن روح به من گفته است كه من مزرعه را در اختيار مىگيرم ، و آنچه را كه مىخواستم ، برايم نوشته بود.
من برخاستم و سر و چشمانش را بوسيدم و گفتم: سَرور من ! كفنها و حنوط و درهمها را به من نشان بده. او نيز كفنها را بيرون آورد، پارچههاى پنبهاى خط و نشاندار يمنى و سه پارچه مروى۵ و عمامه بود، و حنوط هم در انبانى قرار داشت. درهمها را نيز بيرون آورد كه چون آنها را شمردم، صد درهم كامل بود. گفتم: سَرور من! يك درهم از آنها را به من بده تا از آن انگشتر بسازم. گفت: چگونه چنين مىشود!؟ چيز ديگرى كه مىخواهى ، از من بگير. گفتم: از همين مىخواهم و به او اصرار كردم و سر و چشمانش را بوسيدم . او يكى از آن درهمها را به من داد و من آن را در دستمالى محكم بستم و در آستينم نهادم و هنگامى كه به كاروانسرا رسيدم، زنبيلم را گشودم و دستمال را در آن گذاشتم و دستمال درهم را بسته نگاه داشتم و كتابها و دفترهايم را روى آن نهادم و چند روزى ماندم و سپس به دنبال درهم آمدم. كيسه، در بسته و به همان حال اوّل بود؛ امّا چيزى در آن نبود. مرا وسواس گرفت و به در خانه عقيقى رفتم و به غلامش ، خير ، گفتم: مىخواهم نزد شيخ بروم. مرا بر او وارد كرد . [شيخ] به من گفت: تو را چه شده است؟ گفتم: سَرور من! درهمى كه آن را به من داده بودى، در كيسه نيافتم! او زنبيل خود را خواست و درهمها را بيرون آورد. صد درهم كامل بود، و كسى با من نبود كه او را متّهم [به باز گرداندن درهم به نزد عقيقى] كنم. از او خواستم آن را به من باز گرداند؛ امّا نكرد. سپس به سوى شهر رفت و مزرعه را گرفت و همان گونه كه گفته شده بود، محمّد بن اسماعيل ده روز پيش از او مرده بود و سپس وى در گذشت و در همان پارچههايى كه به او داده شده بود، كفن [و دفن] شد.۶
1.ابو الحسن على بن احمد عقيقى علوى (زنده در ۳۰۵ ق): او معاصر شيخ صدوق بوده، از فقيهان و نويسندگان شيعه و رجالىاست. شيخ در رجالش او را در زمره كسانى شمرده كه از ائمّه عليهم السلام روايت نكردهاند. او چندين كتاب دارد، از جمله: كتاب المدينة (ر . ك : رجال الطوسى: ص ۴۳۴ ش ۶۲۱۷ ، الفهرست، طوسى: ص ۱۶۲ ش ۴۲۴ ، موسوعة طبقات الفقهاء: ج ۴ ص ۲۷۲ ش ۱۴۷۸ ، مستدركات علم رجال الحديث: ج ۵ ص ۲۹۶ ش ۹۶۵۰) .
2.لازم به ذكر است كه حسين بن روح در سال ۲۹۸ ق نايب نبوده ، بلكه به عنوان دستيار نايب ، اين كار را كرده است.
3.حنوط، عمل مخلوط كردن مواد خوشبو و زدن آن به كفن و بدن مرده را مىگويند.
4.نصيبين، شهرى در شمال عراق كنونى است.
5.پارچه مروى ، يعنى پارچهاى كه در مرو (شهرى بزرگ در خراسان قديم) ، توليد شده است . (م)
6.كمال الدين : ص ۵۰۵ ح ۳۶ ، الغيبة ، طوسى : ص ۳۱۷ ح ۲۶۵ ، بحار الأنوار : ج ۵۱ ص ۳۳۷ ح ۶۴ .