۶۲۱.الخرائج و الجرائح: اُمّ كلثوم ، دختر ابو جعفر عَمرى ، مىگويد: مالى را از قم براى پدرم آوردند تا به صاحب الأمر برساند . پيك ، آنچه را به او سپرده بودند، داد و رفت تا به شهرش باز گردد. ابو جعفر [عَمرى] به او گفت: يك چيز باقى مانده است. كجاست؟
پيك گفت: همه را دادهام و چيزى نمانده است.
ابو جعفر گفت: نزد فلان پنبهزن كه دو لنگه بار پنبه برايش بردى، برو و يكى از دو بار پنبه را كه بر رويَش فلان مطلب نوشته شده، بشكاف . آن چيز باقى مانده ، در گوشه آن است. آن پيك ، حيران شد و آن را همان گونه كه ابو جعفر گفته بود ، يافت.۱
۶۲۲.كمال الدين- با سندش به نقل از جعفر بن محمّد بن مَتّيل - : ابو جعفر محمّد بن عثمان سمّان (روغنفروش) معروف به «عَمرى»، مرا فرا خواند و چند تكّه پارچه كوچك راه راه و كيسهاى را با چند درهم در آن به من داد و گفت: نياز است كه هماكنون خودت را به واسط۲ برسانى و آنچه را به تو دادهام، به نخستين كسى بسپارى كه هنگام سوار شدن به قايق براى رفتن به واسط مىبينى . از اين مأموريت به شدّت ناراحت شدم و گفتم: مانند منى۳ براى اين كار فرستاده مىشود؛ آن هم براى بردن اين چيزهاى ناقابل! امّا به سوى واسط بيرون رفتم . به قايق كه سوار شدم ، از نخستين مردى كه ديدم ، در باره حسن بن محمّد بن قطاة صيدلانى، وكيل اوقاف در واسط، پرسيدم. گفت: خودم هستم .
تو كيستى؟ گفتم: من جعفر بن محمّد بن مَتّيل هستم.
مرا به وسيله نامم شناخت و به من سلام داد . من هم بر او سلام دادم و با هم روبوسى كرديم . آن گاه به او گفتم: ابو جعفر عَمرى ، به تو سلام مىرساند و اين چند تكّه پارچه و اين كيسه را به من داده است تا به تو بدهم. گفت: خدا را سپاس! محمّد بن عبد اللَّه حائرى در گذشته است و من بيرون آمدهام تا كفنش را تهيّه كنم. پس پارچهها را باز كرد و همه آنچه به آن نياز داشت ، از پارچه يمنى راه راه [سرتاسرى ]و پارچه كفن تا كافور ، در آن بود . در كيسه نيز كرايه حمل جنازه و حفر قبر بود. جنازه او را تشييع كرديم و من باز گشتم.۴
1.الخرائج و الجرائح : ج ۳ ص ۱۱۱۳ ح ۲۹ .
2.واسط، شهرى در عراق ميان بصره و كوفه است. (م)
3.راوى يعنى جعفر بن محمّد بن متّيل ، از بزرگان شيعه و فرد بسيار نزديك به ابو جعفر عَمرى بوده است (ر .ك : ص ۳۶۳ ح ۶۳۳) .
4.كمال الدين : ص ۵۰۴ ح ۳۵ ، الثاقب فى المناقب : ص ۵۹۸ ح ۵۴۲ ، الخرائج و الجرائح : ج ۳ ص ۱۱۱۹ ح ۳۵ ، بحار الأنوار : ج ۵۱ ص ۳۳۶ ح ۶۳ .